منبع: کتاب مراقبه و پاکسازی 17 مرکز انرژی
بعد از مراقبه خواب دیدم که یه دختر بچه هستم و دارم توی کوچه بازی میکنم. زن همسایه رو دیدم که از خونه بیرون اومد. اون زن روستایی و بی حوصله و زمختی بود و می خواست بره به کارهاش برسه.
این زن، پسر بچه ای داشت که تقریبا هم سن و سال من بود و چون از دست این پسر و ولگردی هاش خیلی عاصی بود، توی خونه حبسش کرده بود و حالا با خیال راحت داشت میرفت دنبال کاراش.
وقتی اومد توی کوچه داشت در مورد همین حرف میزد و خوشحال بود که پسرک رو مهار کرده. البته داشت میگفت که مطمئن نیست این شیوه جواب بده چون، سری قبل پسرک راه خروج رو پیدا کرده بود و از روی دیوار پریده بود توی کوچه و رفته بود دنبال بازیش.
من با خودم فکر میکردم که الان پسره حتما خیلی اعصابش داغون میشه که تو خونه حبس شده و ممکنه اصلا بزنه خونه رو بترکونه. بیچاره اینقدر دوست داره بیرون از خونه باشه اما براش مانع کاشتن.
مشغول بازی بودم که صدای دعوا و ناله های نیلوفر رو از خونه مون شنیدم. رفتم ببینم چیشده و دیدم که اعصابش از دست ... داغونه. ازش توجه بیشتر میخواست و دهن این مردو سرویس کرد تا براش کارایی که دوست داره رو انجام بده من جمله اینکه براش مشقاشو بنویسه. ... هم با کلی بحث و دردسر، زیر بار دستورات نیلوفر رفت.
من فقط با تعجب به منظره ی دعوای این دو تا نگاه میکردم و برام خیلی عجیب بود که ... با این همه ادعا و وحشتناک بودن، چطور پیش نیلوفر میتونه گاها اینقدر مطیع بشه و هر چی که نیلوفر با بی منطقی مطلق دستور میده رو انجام بده.
تازه نیلوفر کلی فحش و نفرین هم نسبت بهش انجام میداد. خلاصه ... همه ی کارایی که نیلوفر ازش خواست رو انجام داد و رفت. بعد من نشستم گوشه ی خونه و مشغول بازی شدم. ولی نیلوفر رو میدیدم که گوشه ای دراز کشیده و اینقدر جیغ و داد و دعوا کرده بود که مشخص بود حسابی خسته و فرسوده شده.
نگاهی به من انداخت و کمی توی فکر رفت. بعد بهم گفت: ما مثل آدمایی هستیم که یه ماشین بزرگ و بی مصرفو خریدیم و هی دنبال خودمون میکشونیم و زندگیمونو بابت نگه داری و تعمیر این چیز لعنتی خراب میکنیم و تو مثل بچه ای موندی که یه ماشین پلاستیکی اسباب بازی کوچیکو با خودت همه جا میبری و با اون از تهه قلبت شادی.
من متوجه منظورش نشدم و لحظه ای با تعجب بهش نگاه کردم. اون که تعجب منو دید، لپمو کشید و گفت: منظورم اینه که خیلی این شکل شاد بودنت رو دوست دارم و تحسینت میکنم.
منم دوباره خندیدم و به بازیم ادامه دادم.
خواب عجیبی بود و در نظرم ظاهر ساده ای داشت. حتی مطمئن نبودم ارزش نوشتن داره یا نه. اما حالا که مرورش کردم حس میکنم خواب قشنگی بود و شاید بشه تفسیر خوبی براش نوشت.
دعوا و درگیری در دنیای خواب، میتونه نماد اون درگیری های فکری و روانی ای باشه که ما در دنیای واقعی پتانسیل دچار شدن بهشون رو داریم. در واقع ما در حالت عادی متوجه نیستیم که درگیری های فکری چقدر میتونن انرژی ما رو هدر بدن.
ممکنه تمام روز و تمام اوقات قبل از خواب، درگیر این فکرا باشیم. اما خواب ها میتونن چهره ی واقعی این احساساتی که درون ذهنمون حمل میکنیم رو نشون بدن. اینکه اونها واقعا فرسوده کننده هستن و می تونن زندگی رو به کام ما زهر مار کنن.
این خواب حس میکنم سعی داشت بهم بگه: تو هم پتانسیل درگیری های فکری رو داری و هم توانایی این رو داری که مثل یک بچه شاد باشی. خودت انتخاب کن که دوست داری جای کدوم یکی از شخصیتای این داستان باشی؟ پسر بچه ای که نمی تونست توی خونه خودشو سرگرم کنه و مدام دنبال خرابکاری و فرار و ولگردی بود یا نیلوفری که حتی حاضر نبود مشقاشو بنویسه و یه انسان منفی رو به کار میگرفت تا به جاش کار کنه ؟
اسباب بازی ها، شبیه سازی مختصری از تجارب ما در واقعیت هستن. ما در دنیای بازی های کودکانه، برای خودمون خانواده و ماشین و خونه خلق میکنیم و با اونها یک زندگی ایده آل میسازیم، در حالی که اونها میتونن در واقعیت برامون به سختی دست یافتنی بشن.
اما فرق بچه ها با افراد بالغ میتونه در همین باشه که آدم بالغ، اگر چیزی رو نداشته باشه، به راحتی نمیتونه از تصور و انتزاعش لذت ببره چون دیگه ممکنه طبع رویاپردازی نداشته باشه. وقتی سن آدم زیاد میشه، نمی تونه به راحتی بازی انجام بده و درگیر یک دنیای انتزاعی بشه.
بازی های کامپیوتری هم به سختی میتونن ما رو درون خودشون غرق کنن و خب راجب بسیاری از ما دیگه جواب نمیدن. یعنی برخی از ما حتی با بازی های کامپیوتری هم نمی تونیم انتزاع کنیم و مثل یه بچه شاد بشیم.
اما بچه ها حتی به کمک 4 تا سنگ هم پتاسیل دارن که فرکانس ذهن خودشون رو تغییر بدن و درون دنیای انتزاعیشون زندگی جدیدی رو شکل بدن. این یک توانایی ذهنیه و با تقویتش در دوران بزرگسالی میشه ازش بهره هایی رو برد.
این خواب در مورد مفهوم شادی بود و یه بخش خیلی کوچک و جزئی از توانایی های ما برای رسیدن به این حس رو توصیف کرد.
نظرات
ارسال نظر