رمان بازگشت به لموریا 3| پست 176

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

خلاصه منم توی این خونه بودم و دوست داشتم به اون دختر کمک کنم که فرار کنه. اون دختر دو دل و سردرگم بود و ظاهرا چندان اراده ای هم از خودش نداشت. هم دوست داشت بمونه هم دوست داشت بره. چون اون مرد ثروت مند و معروف بود و این دختر دوست داشت به کمکش خواننده ی معروفی بشه و همه ببینن که خوشبخته و زندگی رمانتیکی داره. از یه طرف زندگی با اون مرد براش کسالت بار و منزجر کننده بود.

اگر می خواستم به این دختر کمک کنم تا فرار کنه باید جدا جدا با تکه های وجودش یا نسخه های مختلف اش حرف میزدم و هر کدوم رو به نحوی مجاب می کردم که این خونه جای مناسبی نیست و دنبال راه فرار باش.

اون مرد کم کم متوجه حضور من درون خونه شد و اتاقم رو پیدا کرد. گفت: به به، وسایل و نقاشی و کتاب و کلی امکانات هم که داری. توی خونه ی من حسابی جا خوش کردی.

گفتم: محض اطلاعت این بخش از خونه متعلق به منه و توی قولنامه هم ذکر شده که نمی تونی از من بگیریش.

ولی این مرد خیلی حیله گر و زورگو بود و منو تحقیر و اذیت کرد.

می تونم حدس بزنم چرا این خواب رو دیدم. این مرد برای من نماد انرژی ها و افکاری هست که آرامش روانی مو مختل کردن. دیروز بیش از حد توانم با دوستان زمینیم صحبت کردم و اون ها حرف هایی گفتن که انرژی مو خراب کرد و باعث دل مشغولی و ناراحتی زیادم شد. شاید بهتر بود اینقدر پای صحبت باهاشون نمی نشستم یا حداقل حرفاشون رو جدی نمی گرفتم. می تونستم به جای این حرفا بشینم کارهای مورد علاقه ام مثل نوشتن رو انجام بدم.

امشب داشتم با لوسی به صورت ویدیویی صحبت می کردم. از این که هنوز نرفتم توی شهر بگردم و کشور هند رو ببینم تعجب کرد. منم بهش گفتم: خوبه مثه تو هر روز کلی راه برم که سرگیجه بگیرم؟

لوسی هم یک جوری با عصاش برام خط و نشون کشید که دیگه جرات نکردم برگردم استکهلم. آخرشم ازم خواست که برم لباس محلی و آرایش هندی انجام بدم و براش چند تا عکس لاتی و خفن بفرستم.

امروز با پارسا رفتم برای یکی از جلسه های بازاریابی و اسپانسریش. نمی دونم این افرادی که باهاشون صحبت کردیم خیلی خونگرم و صمیمی بودن یا اغلب مردم اینجا اینطورن. با این که من صاحب شرکت نبودم ازم سوالاتی پرسیدن و درباره ی ایده هام و نظرم کنجکاوی نشون دادن. تا حالا پارسا رو اینقدر خوشحال ندیده بودم. بعد از جلسه شقیقه ی منو تقریبا جلوی بقیه بوسید و از خجالت ولو شدم کف زمین.

فقط احساس می کنم غذای هندی ای که بعد از جلسه خوردیم به مزاجم نساخته و در حال حاضر مشغول پخت یه غذای کاملا ایرانی هستم. ساختمونی که درونش ساکن هستیم جای آروم و زیبائیه. کمی قدیمی به نظر می رسه ولی در مجموع برای اقامت موقت خوبه.

دوست دارم بدونم طبع ناشرای هند چجوره و آیا باهاشون برای چاپ کردن کتابام به توافق می رسم یا نه.

.

.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...