رمان بازگشت به لموریا 3| پست 155

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

امشب که از خواب بیدار شدم احساس کردم چاکرای سومم تخلیه شده و اصلا درخششی نداره. حدس خودم اینه که به خاطر رفتار ناراحت کننده ی همکارم اینطور شده. حسش مثل اینه که آدرنالین خونم کم شده و شادی و اعتماد به نفس درونم کم شده. امروز عصر قبل از این که بخوابم مقداری هم نقاشی کشیدم. برای اولین بار روی بسته بندی کوچک کیسه ی چای نقاشی کشیدم. وقتی از چای کیسه ای استفاده کردیم، کیسه رو دور ننداختم. خشکش کرم و بعد تخلیه اش کردم و روی پاکتش که الیاف خیلی جالب و مناسبی برای نقاشی داره طرحمو پیاده کردم. بعد هم روی کاغذش چسبوندمش و گذاشتمش توی قاب عکس. نتیجه ی این نقاشی خیلی رضایت بخش تر از اون چیزی بود که فکرش رو می کردم. خیلی دوست دارم که نقاشی کشیدن روی سطوح و بافت های دیگه رو تقریبا به شکل مشابهی تجربه کنم. یادم هست که چندین سال پیش، نقاشی روی بسته های دارو، یعنی مقوا های بسته بندی دارو ترند شده بود که ترند چندان بدی نبود. تا حالا چند بار سعی کردم روی دستمال کاغذی نقاشی بکشم، نتیجه اش واقعا چنگی به دلم نمی زد.

.

.

.

ساعت 7 صبحه و خیلی وقت نیست که از خواب بیدار شدم. هوا از دیشب ابریه و سرد. باد های شدیدی از امروز صبح در حال وزیدنه. مشغول آماده کردن چایی هستم. امروز قصد دارم به میزان قابل ملاحظه ای تایپ کنم. پارسا مشغول جابجایی یک سری اسناد شرکته. منم مجددا می خوام تلاش کنم که چیز های بیشتری در مورد زبان هندی یاد بگیرم.

من همیشه ابتدای یادگیری یک زبان جدید، اول از همه سراغ آواشناسی و شکل حروف میرم. این بار می خوام به شکل متفاوت و سمبلیک تری این کار رو انجام بدم. به طور مثال در زبان هندی، حرف a رو به این شکل می نویسن:

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...