روان شناسی قدرت های خاصی رو در اختیار ما قرار میده که درون این دوره و زمونه و دوران های پیش رو، کاربردش خیلی بیشتر هم میشه. روان شناسی در حال حاضر یک علم آینده نگرانه به حساب میاد و میشه سرمایه گذاری های مادی یا غیر مادی زیادی در موردش انجام داد.
روان شناس قادره که طرف مقابلش رو درگیر یک سری خطوط داستانی کنه و خواسته ها، ترس ها و آرزوهایی که سعی کرده درون خودش پنهان کنه رو به سطح بیاره. اگر شما دوست طرف مقابل باشید می تونید به کمک این روش بهش کمک کنید اما اگر یک دشمن باشید می تونید از شناخت طرف مقابل، به نقطه ضعف هاش پی ببرید و از این طریق ازش سو استفاده کنید. برای همینه که علم تا این حد حساسیت برانگیزه. بسیاری از ما طالب علم هستیم اما تا حالا شده از خودمون بپرسیم می خوایم با این علم و قدرتی که محتاجش هستیم، چیکار کنیم؟ این قدرت حقیقتا قراره ایگو و خواسته های بیمارگونه ی ما رو خوراک رسانی کنه یا دنبال غذا رسوندن به قلب مون هستیم؟ انتخاب های ما سازنده ی تقدیر و سرنوشت ماست. چیزی که باعث مواجهه با شوک ها و رنج های ملال انگیز میشه. (اون دسته از رنج هایی که در حوزه ی زندگی فردی ما ایجاد میشن) اغلب نتیجه ی ناآگاهی طولانی مدت ما از انگیزه هایی هستن که دنبال کردیم. انگیزه ها ممکنه که صرفا درون حوزه هایی از روان ما سکونت داشته باشن که نسبت بهشون هیچ شناختی نداریم. درست مثل صدایی که نمی دونیم از کجا میاد؟ از زبون کی میاد؟ آیا گوینده ی این صدا رو می شناسیم؟ اون به چه نیتی داره این حرف ها رو میزنه؟ روان شناسی علم کشف ماهیت صداها و انگیزه های درونی ماست. این شناخت به ما کمک می کنه تا آگاهانه تر دست به انتخاب بزنیم و انتخاب کنیم که دوست داریم درون این دنیای بزرگ، چه نوع تجاربی رو به دست بیاریم؟
اگر بخوام به آینده ی خودم نامه ای بنویسم، یکی از چیز هایی که از خودم می خوام اینه که به آدم ها کمک کن تا شناخت بیشتری نسبت به حوزه ی ناخودآگاه خودشون به دست بیارن. خیلی از آدم هایی که رفتار های شرورانه ای از خودشون نشون میدن، هنوز نمی دونن که چه ترس ها، آرزو ها و خواسته هایی درون شون هست. هنوز نمی دونن که چه انتخاب های متنوعی دارن و صرفا سراغ انتخاب هایی میرن که دم دستی و ساده است.
من عقیده دارم خیلی از افرادی که دارن با ذات زندگی و عشق می جنگن، کاملا می دونن که عاقبت این نبرد برای اون ها منفعت زیبایی نداره. اون ها صرفا دنبال سیر کردن انگیزه ی انتقام جویی درون خودشون هستن. انگیزه ای که طی یک بازه ی زمانی طولانی بسیار قدرت پیدا کرده و دیگه قادر به مهار کردنش نیستن. این افراد همون طور که مدت زیادی با خودشون صادق نبودن و به انگیزه های درونی خودشون اهمیت ندادن، در ارتباط با دیگران هم میل بیمار گونه ای به دروغ گویی دارن. نقطه ضعف آدم دروغ گو هم اینه که وقتی ببینه کسی حرف هاشو باور نمی کنه ناگهان بسیار خشمگین میشه و نمی تونه جلوی آشکار شدن این خشم رو بگیره.
.
.
نظرات
ارسال نظر