رمان بازگشت به لموریا 3| پست صد و بیست و یکم
نوشته شده توسط:ارغوان در | ۱۸ فروردین ۱۴۰۰ - ۱۲:۴۹ | ۰ دیدگاهگفتم: حس می کنم داری دوباره داری اوکی میشی. قبلا که باهات حرف می زدم انرژیت زیاد بود، نزدیک بود منو منفجر کنی، بعد از حمله های اخیر انرژیت کم شد. الان انگار داره دوباره اوکی میشه. مراقب خودت باش.
الهه گفت: آره، دارم حسش می کنم. چون دارم چیزی که توی ذهنم هست رو به ماده تبدیل می کنم. مسلما وقتی به ماده تبدیل بشه قدرتم بیشتر میشه.
این توصیف الهه منو شوکه کرد. گفتم: تا حالا ندیده بودم کسی اینقدر درست درباره اش حرف بزنه. دقیقا روندش همینه.
الهه گفت: متوجه منظورت نشدم.
گفتم: ما وقتی تمرکز می کنیم انرژی کاعنات رو به مواد درون بدن تبدیل می کنیم. خیلیا درباره ی مراقبه نوشتن ولی این جمله رو ندیده بودم. این یک توصیف خیلی روشن و دقیقه. می دونی چی برام عجیبه؟ که تو می تونی شهودت رو با یه ادبیات مناسب و قانع کننده و منطقی بیان کنی. این یه مهارت سطح بالاست. من این همه کتاب خوندم تا امروز ولی همچین جمله ی به درد بخوری نشنیده بودم. تو بار ها این کارو انجام دادی. جوری شده که نصف جمله ها و حرفام شده نقل قول های تو و استادای نوری.
کم کم صحبت مفصل مون تموم شد. ساعت 12 و نیم شب بود که دوباره به خواب رفتم. خواب های بسیار جالبی دیدم. خواب دیدم رفتم سراغ الهه تا صحبت کنیم. روحش می خواست چیزی بگه. شاید همون پیغام لمورا بود. درست نمی دونم. گفت: هدف روحیت محقق شده، فقط باید تا زمانی که رشد کنه صبر کنی. کار تمومه. تجسمت از این که هدف روحیت پتانسیل وقوع نداره اشتباهه. کار انجام شده. دونه ای که باید می کاشتی رو کاشتی.
روح الهه چیز های زیادی گفت. خاطرات زیادی تعریف کرد. با هم به جایی مثل کافه، رستوران یا گلخونه رفته بودیم و صحبت می کردیم. دو نفر مزاحم ما شدن و بهمون حمله کردن.
چوب های بلندی کنار گلخونه بود. الهه اون ها رو برداشت و با اون دو نفر جنگید. به من هم یاد داد بجنگم. دو مزاحم، خط و نشون می کشیدن و الهه اون ها رو به مسخره گرفته بود. ولی به هر صورت از دست شون خلاص شدیم.
با الهه وارد گلخونه شدم. الهه گفت: دوباره از نو چیز های زیادی رو پرورش میدم.
الهه مشغول پرورش میوه بود. این میوه ها خیلی زیاد بودن و بخش زیادی شون رو به آدم ها می بخشید.
توی این خواب دهان من مثل خواب اون روز عصر آسیب دیده بود. الهه بهم چند میوه ی تازه داد. گفت: از این میوه ها بخور حالت خوب میشه. انرژی های سطح پایین دهنتو مریض کرده.
گفتم: آره، روز های اخیر یه بازی ویدیویی انجام دادم که معتادم کرد. نمی دونستم برام خوب نیست. مریضم کرده.
توی خواب تصاویر درون ذهنم ورق می خوردن و انرژی ها رو به شکل سمبلیک می دیدم. به طور مثال می دیدم که اعتیادم به این بازی چطور باعث شد شهودات و تجارب ارزشمندی رو با بی توجهی از دست بدم و ساده از کنارشون بگذرم.
نظرات
ارسال نظر