رمان بازگشت به لموریا 3| پست صد و هفدهم
نوشته شده توسط:ارغوان در | ۱۸ فروردین ۱۴۰۰ - ۱۲:۴۷ | ۰ دیدگاهاما درباره ی شعر های آلبومم هنوز گزینه های مختلی پیش روی خودم می بینم. من اصولا اهل پاکنویس کردن نیستم و عادت کردم به سریع نوشتن و سریع تحویل دادن مقالات. اما برای نوشتن یه شعر خوب ممکنه لازم باشه بار ها مرورش کرد و اصطلاحا کلمات رو تراشید. شاید بهتر باشه اول یه داستان کوتاه و کامل تجسم کنم یا بنویسم و بعد سعی کنم اون داستان رو تبدیل به شعر کنم. به طور مثال برای کارت اول بازی شبیه سازی که از تقاطع والدین و چاکرای ریشه به دست میاد و تکیه ی اصلیش بر روی تامین امنیت فرزندان هست می تونم داستان خواب هایی رو بنویسم که درونش فرزندی داشتم و سعی داشتم کاری برای فرزندم انجام بدم. احساساتم درون این خواب ها رو بیان کنم و حقیقتا احساس کنم که فرزندی دارم که سعی دارم ازش درون یک دنیای سوررئال محافظت کنم.
.
.
.
ساعت نزدیک 4 صبحه و همین چند دقیقه پیش از خواب بیدار شدم. احساس می کنم طی جریان خواب، سیستم انرژیکیم تازه شد و دارم انرژی رو درون چاکراهام احساس می کنم. دیروز و دیشب در سطح فیزیکی کار بخصوصی انجام ندادم اما اتفاقات پر ماجرایی برام افتاد و چیز های جدیدی یاد گرفتم.
دیروز قبل از ناهار و با مهمونا، انرژیم دیگه کاملا تخلیه شده بود و دیگه توان صحبت با مهمونا رو نداشتم. بعد از ناهار برای استراحت به اتاقم برگشتم. به خاطر حضور مهمونا نخوابیدم چون گفتم ممکنه کاری پیش بیاد. برای همین مشغول بازی با تبلتم شدم. همسر مهمان مون رو به اتاقم آوردم و تابلو ها و مجسمه ها رو نشونش دادم. اون زنی جوان تر از خودم بود که چهره ی زیبایی داشت. چشم های خوش فرم مشکی، پوست درخشان. هیکلی بسیار خوش فرم. موهاشو با ماشین تراشیده بود و با لهجه ای که بهش می خورد ترکیبی از سوئدی و ترکی باشه صحبت می کرد. پارسا اون ها رو برای نشون دادن گلخونه مون به پشت بوم برد. همین حین، دیدم که دوستم الهه آنلاین شده و می خواد که باهام صحبت کنه. اما می دونستم انرژیم خراب شده و نمی تونم صحبت مفیدی داشته باشم. چیزی نگذشت که توی اتاقم به خواب رفتم. ساعت 9 شب بود که بیدار شدم. مهمون ها رفته بودن. خواب الهه رو دیده بودم.
طی پروسه ی خوابم دو بار دیدم که گفت: پیغامی از طرف لمورین ها داره.
از خواب پریدم و مستقیم سراغ مسنجر رفتم و از الهه پرسیدم: آیا اخیرا دریافتی از طرف دوستان لمورم داشتی؟ چون خواب دیدم میگی از طرف اون ها پیغامی داری. من منتظرشون هستم.
الهه گفت: نه خبری نیست، یعنی من خبری ندارم. حتما روحم خبر داره.
نظرات
ارسال نظر