رمان بازگشت به لموریا 3| پست صد و دوازدهم
نوشته شده توسط:ارغوان در | ۱۸ فروردین ۱۴۰۰ - ۰۰:۳۶ | ۰ دیدگاهبه طور مثال من نمی تونم در طول روز معاشرت با تعداد زیادی از آدم ها رو مدیریت کنم و به سرعت انرژیم هدر میره و روانم آشفته میشه. صحبت عادی با دوستانم حتی قادره انرژی چاکرای سومم رو تخلیه کنه. اما پارسا اینطور نیست. پارسا به راه رفتن، معاشرت با افکار و قرار گرفتن درون موقعیت های مختلف علاقه داره. دوستان مختلفی داره و محافظت از خودش در مقابل رفتار ها و عادت های ناخوش آیند آدم ها رو به میزان خوبی بلده. اما من تجربه های درونی یا انتزاعی رو ترجیح میدم. معمولا فاصله ام حتی از لحاظ فیزیکی نسبت به آدم ها رو حفظ می کنم و معمولا علاقه ای به عضویت در گروه های دوستی یا ایجاد رفاقت های صمیمانه ندارم. اگر هم همچین رفاقت هایی ایجاد کنم، بعد از مدتی برام یک تجربه ی طاقت فرسا و غیر قابل تحمل میشه. چون هر آدمی ایراداتی داره و من نمی دونم یا نمی تونم از خودم در مقابل ضعف دیگران محافظت کنم و آسیب نبینم.
گاهی با خودم فکر می کنم پس من چه فایده ای توی زندگی پارسا دارم؟ اون واقعا از من محافظت کرده ولی نمی دونم من چه فایده ای برای اون دارم؟ یه فایده ای که واقعا هم ردیف محافظت کردن باشه.
امروز حین گوش دادن به فرکانس ها کمی زیاده روی و بی احتیاطی کردم و کمی حالت سردرد و منگی دارم.
.
.
.
از طرف ارغوان به چشم قشنگ ماجرا
تجربه هایی که حین زندگی به دست میاریم و برای خلق کردن شون تلاش می کنیم، می تونه باعث بشه که روی دیگران هم تاثیر بذاریم و به نحوی الهام بخش اون ها باشیم. چیزی که از شما یاد گرفتم اینه که معیار های متنوع تری برای انتخاب تجربه می تونه وجود داشته باشه. جایی خوندم که پلایدین ها گفتن: ما خودمون ماموریت مون رو انتخاب می کنیم.
گاها با خودم فکر می کردم که چرا موجودات ابعاد بالای هستی، اغلب اینقدر با ذوق و عشق به سراغ ما انسان ها میان. خب گاها با خودم می گفتم شاید مجبورن یا استدلال هایی که در مجموع قانعم نمی کرد. امشب این فکر به ذهنم رسید که شما فقط از ما انسان ها محافظت نمی کنید یا مثلا فقط از روی اجبار، مطالبی رو تدریس نمی کنید. شما واقعا دوست دارید تاثیر گذار باشید و ایده پرداز هستید. اما در سطحی بالا تر. این استدلال خیلی برام قانع کننده تره. چون ما آدم ها هم همینجوری هستیم. دوست داریم تاثیر گذار باشیم. گرچه برخی از ما با نیت خوبی این کار رو انجام نمی دیم یا دوست داریم تاثیر خوبی بذاریم و حتی کم و کیفش درون ذهن مون هست اما نمی دونیم چطور عملیش کنیم چون مهارت های روانی یا ذهنی کافی رو نداریم. اگر من یه موجود تکامل یافته تر بودم و درون سرزمین رویایی و زیبایی زندگی می کردم، ممکن بود از خودم بپرسم چرا دارم درون این سرزمین، تجربه های خوشی به دست میارم در حالی که یه عده درون سرزمین ها دیگه اندوهگین هستن و ممکنه از خودم بپرسم: آیا می تونم بهشون کمک کنم که مثل من تجربه ی بهتری از زندگی داشته باشن؟ این چیزهایی که شما باهاش مواجه میشید اغلب ظاهر خوبی نداره. آدم هایی مثل من رو می بینید که ممکنه پرخاشگر و قضاوت گر باشن و قدر نشناسی کنن. اما در کنارش اندوه و رنج ما رو می بینید و این یک قدرت واقعا سطح بالا و جالبه.
نظرات
ارسال نظر