رمان بازگشت به لموریا 3| پست صد و یازدهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

من مجبور بودم با لباسی به مدرسه برم که مندرس بود و زانو هاش حسابی پاره شده بود. اون زانو ها دوخته شده بود و مجددا پاره شده بود. در حالی که دوست داشتم مثل دوستام یونیفرم جدید بپوشم و اون لباس کهنه رو دور بندازم. اما می دیدم که مادرم اصرار داده با همین لباس به مدرسه برم. این حس درون من به وجود میومد که داره در حق من بی انصافی میشه و مورد ظلم قرار می گیرم. اما این ظلم طبیعیه و مادرم به هر ترتیب حق داره انجامش بده. یا فکرایی از این قبیل. و منم از خودم خجالت نمی کشیدم که دزدی انجام میدم و در حق بقیه بی انصافی می کنم و چیزی که باعث شادی شون هست رو ازشون می گیرم.

بعد ها که کمی عاقل تر شدم و چند بار هم وسایل و پول تو جیبی خودم دزدیده شد، قانع شدم که این کار هم ریسکش زیاده و هم این که آدم خیلی ناراحت میشه از این که چیزهایی  که داره دزدیده بشه. من در آن واحد هم ظالم بودم و هم به نحوی مظلوم. درستش این بود که انرژی و تلاشم رو صرف مطالبه ی یک لباس جدید می کردم یا به نحوی اعتراض می کردم و می گفتم لباسی که می پوشم رو دوست دارم و توضیح قانع کننده تری می طلبیدم. به هر صورت ممکن بود تاثیر بذاره و باعث بشه که حتی به خواسته ام برسم اما انتخاب ساده تری انجام دادم و از انرژی ای که می تونستم صرف اعتراض کنم سو استفاده کردم و از هم کلاسی هام هم سو استفاده به عمل آوردم. من مثل گربه ی گرسنه و خیابونی ای شده بودم که نمی دونست چطور زندگی کنه و از خودش محافظت کنه. کارهایی از این قبیل در صورت ته نشین شدن به صورت احساساتی مثل عذاب وجدان درون آدم می مونه. من هنوز خیلی درد می کشم از این که در گذشته و از روی جهالت کارهایی انجام دادم که باعث شد از خودم یا دیگران سو استفاده کنم اما آیا این نشخوار ذهنی و سرزنش خودم باعث میشه که گذشته جبران بشه؟ قطعا نه و حتی ممکنه آدم از این طور فکرا، بیمار بشه و از روی لجبازی، بیشتر خودش رو از حق زندگی کردن محروم کنه یا مدام برای خودش تجارب تلخ ایجاد کنه. چون این کار باعث میشه احساس کنه داره تاوان اون کار های بد رو پس میده. در حالی که اصلا نیازی به این کار نیست. وقتی راه تغییر رو پیش می گیریم و متوجه رفتار ها و افکار اشتباه مون میشیم تازه فرصت و انرژی جدیدی داریم که بتونیم نقش مثبت و سازنده ای ایفا کنیم.

تصمیم درست اینه که ذهن مون و انرژی مون رو صرف انجام کار های جدید و مفید کنیم. به این ترتیب انرژی ها و افکار و عادت های کهنه و سطح پایین از بین میرن و با انرژی جدید و بهینه تر جایگزین میشن.

.

.

.

روز خواب آلوده ای داشتم در مجموع. یعنی احساس می کنم زیاد تو لحظه ی حال نبودم. یا مشغول رویا بینی بودم یا گرم بازی کردن. تا ساعت 12 ظهر کار کردم. تا حالا دمنوش گل گاو زبون رو توی شیشه شیر نخورده بودم که امروز به لطف پارسا این کارو هم انجام دادم. احساس می کنم این روزا پارسا داره کارهایی رو انجام میده که قصد داره فعلا به من چیزی نگه اما وقتی تموم بشن یا به نتیجه برسن، قراره روی زندگی مون تاثیر بذاره. میدونم که درگیر شعبه ی هند هست یا در واقع تجارت جدید تولید و فروش رنگ گیاهی در هند. طی این پروسه ها و دوره ها بیشتر به حفظ و متمرکز نگه داشتن انرژیش نیاز داره. هر چند که داشتن هاله ی زرد نشونه ای از استعداد محافظت و قدرت برای تجارب مادی یا فکریه اما وقتی حجم مسئولیت های یک فرد بالا میره، نیازش به حفظ و تمرکز انرژی هم بیشتر میشه. مسئولیت هایی که درون زندگی به عهده می گیرم، هیچ وقت چندان شباهتی به کارهایی که پارسا علاقه داره بره سراغشون نداره.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...