رمان بازگشت به لموریا 3| پست صد و پنجم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

دیگه چیز بخصوصی از این خواب به یاد نمیارم اما همین اندازه هم کافیه تا بفهمم ناخودآگاهم قصد داشت در مورد چه موضوعی صحبت کنه. پارسا معشوق واقعی من درون زندگیه. وقتی که درون خواب هام به نحوی ظاهر میشه، می تونه نماد حقیقی ترین خواسته و آرزوی روحی من درون زندگی باشه. یعنی به پایان رسوندن برنامه ی روحیم و رسیدن به یک تجربه ی بهتر و شرافت مندانه. چیزی که واضحه چنین تجاربی به سادگی به دست نمیان. به طور مثال در دنیای واقعی، من مدت زیادی به دنبال پارسا گشتم. طی این مدت با احساسات منفی مختلفی مثل شک و تردید، نگرانی، ترس از تنها موندن و شکست، دست و پنجه نرم کردم. گاهی کاملا پشیمون شدم چون می ترسیدم این همه تلاش کنم اما پارسا هم مثل دیگران قلبم رو بشکنه و حس سرخوردگی و حقارت دوباره به سراغم بیاد. بار ها موقعیت ها و پیشنهادات عاطفی مختلف پیش اومد. اطرافیانم می خواستن بدونن چرا دارم این موقعیت ها رو رد می کنم؟ چرا تنهایی رو انتخاب کردم؟ چرا دارم دست رد به سینه ی آدم هایی می زنم که ایراد بخصوصی ندارن؟ و من نمی تونستم توضیح بدم که من عاشق مردی هستم که راهنمایان روحیم بهم پشنهادش دادن و بسیار به وجنات و افکار و عشقی که درونش هست احساس تعلق و دلبستگی دارم.

برنامه ی روحی هم آدم رو به طور مداوم درون همچین شرایطی می تونه که قرار بده. چون جزوی از طرح الهی ماست و افرادی که دارای شهود نیستن و درون ماتریکس های ذهنی خودشون زندگی می کنن، قادر به دیدن این طرح الهی نیستن. پیگیری اهداف روحی و قلبی تمام ساختار زندگی ما و عادت ها و رفتارهامون رو می تونه تحت تاثیر قرار بده. این بین چی میشه اگر گاها از پیگیری هدف قلبی یا روحی خسته بشیم و خودمون رو سرگرم اهدافی کنیم که می دونیم همپوشانی خاصی با هدف اصلی ما ندارن و صرفا سرگرمی های خوبی هستن و یا می تونن به طور موقت باعث شادی و لذت ما بشن؟ جواب این سوال کاملا روشنه. این طور تصمیمات صرفا باعث ایجاد نوعی فرسودگی روحی و هدر رفت انرژی میشن. ممکنه در نهایت احساساتی مثل شکست، فقر روانی و بی هویت بودن رو تجربه کنیم. این خواب انگار داشت به من هشدار میداد که متوجه باش وقت و انرژی مفیدت رو صرف چه برنامه ها و خواسته هایی می کنی. جریان زندگی روزمره می تونه موقعیت ها و پیشنهادات بسیار متنوعی رو پیش روی تو قرار بده. این برنامه ها لزوما بد یا شوم نیستن اما نمی تونن رضایت قلبی تو رو فراهم کنن. مثل لباسی هستن که اندازه ی تن تو نیستن یا مثل خوراکی هایی هستن که انرژی شون برای ذهن و روان تو کمه.

.

.

.

ساعت ده و نیم صبحه. همراه با پارسا صبحونه خوردم و با هم درباره ی بارون، لباس های ترکمن و پرورش ریحون حرف زدیم. خواب هامون رو مرور کردیم و حالا دوباره برگشتم تا ادامه ی کار هامو انجام بدم. کارهای مربوط به بیزنسم رو تمام کردم. در واقع هر روز یه مقدار مشخصی براش وقت میذارم و سعی می کنم در موردش زیاده روی نکنم تا بهش معتاد نشم و بتونم بقیه ی روز رو به تعبیر خواب روان شناسی فکر کنم.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...