رمان بازگشت به لموریا 3| پست نود و پنجم
نوشته شده توسط:ارغوان در | ۱۷ فروردین ۱۴۰۰ - ۰۱:۱۹ | ۰ دیدگاهالهه گفت: آره این طبیعیه. منم گاهی حین مراقبه های معمولی روی پاکسازی خاطرات بد تمرکز می کنم.
به الهه درباره ی خواب پریشون همون روزم گفتم. گفتم: امروز قبل از این که بیام باهات صحبت کنم یه هشدار داشتم. خواب بودم و هنزفری توی گوشم بود. داشتم یکی از این فایل های زیبایی پوست رو گوش می دادم که هم فرکانس داره هم جملات تاکیدی پنهان. بعد تو خواب دیدم میرم پیش آدم ها و بازار شلوغ و پلوغ و درهم و بی نظم ایده ها و افکارشون رو می بینم. یکی از اون ها با رنگ و وسایل نقاشی کار می کرد. من می دونستم که خودم طیف زیادی از رنگ ها رو دارم، می دونستم که راهنمایان روحیم وسایل نقاشیم رو بهم دادم و دوباره هم بهم وسایل میدن حتی بهترش رو. اون آدم هایی که توی خواب می دیدم رنگ هایی داشتن که ظاهر زیبایی داشت اما می دونستم با مواد مصنوعی و شیمیایی ساختن. طمع کردم که از اون وسایل داشته باشم چون خیلی زیبا بودن. توی بازار درون خوابم قدم زدم. رفتم جلوتر. دختر جوانی رو دیدم که زیبا بود. موهاشو رنگ کرده بود و تراشیده بود و آرایش و اندام زیبایی داشت. بهم وسیله هایی پیشنهاد داد برای رسیدن به زیبایی... در مورد استفاده از اون وسایل مردد بودم و شک داشتم. حس می کردم استفاده از این وسایل دردناکه و منطقی نیست. چیزی بین وسایلش بود از جنس تارعنکبوت و بدن زنبور عسل ساخته شده بود. جلوی آینه ی خونه ام، خواستم که امتحانش کنم. زدم به لب ها و دندون هام. فورا مریض شدم. خیلی تجربه ی ترسناکی بود و خیلی پشیمون شدم. پوست صورت و لثه هام خراب شد و عفونت کرد. شاخک های ریزی مثل نیش از روی دندونام رشد کرد و دندونام خراب شد و با همین حال از خواب پریدم. تصمیم گرفتم دیگه به اون فایل گوش ندم.
الهه گفت: معنی خوابت چی هست؟
گفتم: فکر می کنم من یکم ظاهر بین شدم، اول بهتره که آدم روی درونش کار کنه، کم کم بیرونش هم تغییر می کنه از همه نظر، همین مراقبه های معمولی و روزانه خیلی بهتره.
(گرچه به بازی ای که اخیرا بهش اعتیاد پیدا کردم و زیاد انجامش میدم هم شک کردم چون خوابی با موضوع آسیب دیدم دهان و دندان یعنی فرد درگیر انرژی ای شده که اجازه نمیده راحت با محیط اطرافش ارتباط بگیره و اطلاعات دریافتیش رو به روش سالمی تجزیه و تحلیل کنه. همون طور که ما از طریق دهان و دندان ها قادریم خوراکی ها رو وارد بدن کنیم، در سطح روانی و ذهنی هم یک سری مهارت ها داریم که اجازه میده خوراک فکری مون رو دریافت و تجزیه کنیم و این خواب نشون می داد این بخش درون من دچار مشکل شده)
درباره ی یک سری از دلمشغولی های اخیرم به الهه گفتم. گفتم که: بر عکس تو من واقعا ترسو شدم، می ترسم این همه تلاش کنم و بعدش دوباره از همه نظر تنها بمونم. حتی از لمورا گاهی می ترسم. من خیلی فرسوده شدم، قبلا درون ابعاد بالا ازدواج کردم و بچه دارم ولی الان اگر که برم به اونجا خیلی خاطرات بد دارم. همین الان هم روانم چندان سالم نیست. نمی دونم چطور از نو شروع کنم.
الهه گفت: متاسفانه همینه، اما حل شدنیه. مطمئن باش زمانی که برگردی آرامشت رو پیدا می کنی. سیستم زمین کلا همین بلا رو سر همه میاره. به قول تو ما روح های کهن، تکمیل رشد مون داره موم میشه. تو فکر کنم این آخرین زندگیته به احتمال زیاد. در مورد خودم مطمئن نیستم ولی یه مرخصی رو واقعا در نظر دارم.
نظرات
ارسال نظر