رمان بازگشت به لموریا 3| پست نود و یکم
نوشته شده توسط:ارغوان در | ۱۷ فروردین ۱۴۰۰ - ۰۱:۱۷ | ۰ دیدگاهساعت 12 شبه و به تازگی از خواب بیدار شدم و قصد دارم چرخه ی زیست شبانه ام رو شروع کنم. انتخاب های زیادی پیش رو دارم. می تونم زبان بخونم و با کلمه های جدید آشنا بشم یا نقاشی بکشم. می تونم بازی کنم یا به بیزنس و کارهای تجاریم رسیدگی کنم.
امروز چند ساعتی به دیدن لوسی رفتم. محض مسخره بازی چند عکس گرفتیم و تازه متوجه شدم که اخیرا وزن اضاف کردم و تپل شدم. از زیبایی ظاهرم کم شده بود. در حالت عادی و زمانی که مشغول روزمره ی خودم هستم، اصلا تو فکر ظاهرم نمی رم و حس واقعا خوبی به خودم دارم. چیز هایی مثل وزن و قد و مدل مو و پوست، اصلا برام حساسیت برانگیز نیست و از این که بدنی برای زندگی دارم نهایت لذت رو می برم. اما امروز حین مرور عکس ها، حس بدی به خودم پیدا کردم و ناهار خوردن برام سخت شد. این آدم ها هم موجودات عجیبی هستن.
امروز هوا ابری بود و رفت و آمد و انجام کار های روزمره برام شاعرانه شده بود. چند روزه ایده ای به ذهنم اومده که نمی دونم عملیش کنم یا نه. دوست داشتم برای هر کارت بازی شبیه سازی، شعر پر بازی بنویسم. شعری که محتوای داستانی داشته باشه. یک داستان سمبلیک که ذات اون کارت رو بیان کنه. مدتی در مورد این شعر ها کار کنم و به قول آندری کلماتش رو تراش بدم تا تبدیل بشه به یک ترانه یا شعر مناسب. ریتم و آهنگ داشته باشه و ازشون نوعی موسیقی درست کنم. موسیقی الکترونیک یا یک فرم انتزاعی. این کار می تونه باعث بشه به طور عملی کار با موسیقی و اصوات رو تجربه کنم. آزمون و خطا داشته باشم و نوعی حساسیت نسبت به موسیقی به دست بیارم. این کار می تونه باعث شه به سراغ تئوری موسیقی برم و چیز های جدیدی یاد بگیرم. همچنین برای هر کارت یک شعر هم داشته باشم. شعری که کمک می کنه اون کارت ها بیشتر شرح پیدا کنن. خب نمی دونم این ایده ی خوبی باشه یا نه. اما من مطرحش می کنم و اگر روحم اجازه بده و موافقت کنه قطعا انجامش میدم.
شعر گفتن در نظر من مثل اینه که خودتو به دست دریایی بسپاری که هر لحظه سعی داره تو رو درون ساحل جا بذاره و رها کنه اما دوباره خودت رو درون آب ها میندازی و دوست داری که موج بعدی تو رو با خودش ببره.
.
.
.
از طرف ارغوان به راهنمایان روحی
سلام وقت شما بخیر باشه. سوالی داشتم که می خواستم به نحوی یک جوابی در موردش دریافت کنم یعنی به صورت یک سری خواب سمبلیک باشه قطعا بهتره و بیشتر هم کمکم می کنه. من می خواستم بدونم ضلع تاریک یا برادری تاریک یا چیزی که ما بهش میگیم سیستم کنترل گر و این فرقه های عجیب و غریب، بیشتر از همه از چه جنس ایده هایی می ترسن؟ از رشد پیدا کردن چه ایده هایی بیزارن؟ جزئیات و درس هایی در مورد این سوال.
داستان همونه که دوست دارم چیز های بیشتری درباره ی روان و نحوه ی نگاه برادری تاریک به آدم ها و زندگی یاد بگیرم.
این محبت شما رو تلاش می کنم تا با کار کردن در مورد عشق و پیشبرد سریع تر هدف روحیم جبران کنم. شبتون بخیر باشه.
.
نظرات
ارسال نظر