این زن های بیابانگرد، لباس های اغلب سفید رنگی داشتن. چشم های درشتی داشتن که سورمه کشیده شده بود و پارچه ی سفید رنگ بزرگی رو دور سر و صورت شون می پیچوندن تا گرما و آفتاب آزار شون نده.
این زنان بیابان گرد به طور ناگهانی به سپاه فرانسوی حمله کردن و وارد جنگ تن به تن شدن. سپاه فرانسوی در نهایت فرار کرد و خودشو به منطقه ی اتراق یکی از سپاهیان هم قسم یا هم دست خودش رسید. چند تا از اسلحه هایی که از زن های صحراگرد گرفته بودن هم با خودشون حمل کردن. فرمانده ی این سپاه فرانسوی، یک زن جوان با خوی مردانه بود که موهای کوتاه جو گندمی داشت. بعد از رسیدن به اتراق بعدی، فرمانده ی مو کوتاه فرانسوی، با مردی مشغول صحبت شد. این مرد اطلاعات زیادی در مورد عناصر طبیعت و قلمرو های زندگی داشت ولی خب لزوما از این قدرت ها به خوبی استفاده نمی کرد و دارای جنون عجیبی بود. می تونم بگم این مرد یک جادوگر بود.
مرد جادوگر از فرمانده ی فرانسوی پرسید: چرا این اسلحه ها رو با خودتون تا اینجا آوردید؟
زن فرانسوی نگاهی به در چادری انداخت که بازمانده های لشکر کوچکش اونجا بودن. بعد گفت: من فقط یکی از این ها رو برداشتم. درسته که زیادی درشت و سنگین هستن اما می خواستم بفهمم آیا مفهوم یا هاله ی بخصوصی دارن که بتونه به من کمک کنه؟ افراد لشکرم هم صرفا به تقلید از من از این اسلحه ها برداشتن و با خودشون تا اینجا حمل کردن.
زنی میانسال که کنار مرد جادوگر بود و اون هم یک زن جنگجو بود گفت: تو به دنبال چی به این سرزمین ها اومدی؟
مرد جادوگر که راز قلبی فرمانده ی فرانسوی رو از چشماش فهمیده بود گفت: قسطنطنیه. به دنبال شاهزاده ... می گردی. مردی که بهش علاقه ی قلبی بسیاری داری و متوجه شدی که درون سرزمین قسطنطنیه زندگی می کنه. (شاید منظورش این بود که مجددا متولد شده.)
وقتی این حرف ها گفته می شد، فرمانده ی فرانسوی پر از بغض شد و نگاهی به اسلحه ی توی دستش انداخت و سعی کرد جلوی ریختن اشک هاشو بگیره.
مرد جادوگر ادامه داد: باید مراقب باشی، جایی که به عنوان مقصد سفرت انتخاب کردی محل دفن پادشاه ... و ... و ... هست. افرادی که به طمع رسیدن به قدرت های غیر معمول، به سمت انواع جادو ها رفتن و طلسم های سیاه رو از تمام جهان جمع کردن و با خودشون همراه کردن. این کارشون باعث شد که خودشون تبدیل به یک طلسم سیاه بشن و حالا درون زمین های قسطنطنیه و اطرافش دفن شدن. این منطقه قطعا از اولین منطقه هایی هست که جنگ درونش شدت و جدیت بسیار زیادی پیدا می کنه....
.
.
.
نظرات
ارسال نظر