رمان بازگشت به لموریا 3| پست هشتاد و هشتم
نوشته شده توسط:ارغوان در | ۱۷ فروردین ۱۴۰۰ - ۰۱:۱۴ | ۰ دیدگاه.
.
از طرف ارغوان به چشم قشنگ ماجرا
تجربه هایی که حین زندگی به دست میاریم و برای خلق کردن شون تلاش می کنیم، می تونه باعث بشه که روی دیگران هم تاثیر بذاریم و به نحوی الهام بخش اون ها باشیم. چیزی که از شما یاد گرفتم اینه که معیار های متنوع تری برای انتخاب تجربه می تونه وجود داشته باشه. جایی خوندم که پلایدین ها گفتن: ما خودمون ماموریت مون رو انتخاب می کنیم.
گاها با خودم فکر می کردم که چرا موجودات ابعاد بالای هستی، اغلب اینقدر با ذوق و عشق به سراغ ما انسان ها میان. خب گاها با خودم می گفتم شاید مجبورن یا استدلال هایی که در مجموع قانعم نمی کرد. امشب این فکر به ذهنم رسید که شما فقط از ما انسان ها محافظت نمی کنید یا مثلا فقط از روی اجبار، مطالبی رو تدریس نمی کنید. شما واقعا دوست دارید تاثیر گذار باشید و ایده پرداز هستید. اما در سطحی بالا تر. این استدلال خیلی برام قانع کننده تره. چون ما آدم ها هم همینجوری هستیم. دوست داریم تاثیر گذار باشیم. گرچه برخی از ما با نیت خوبی این کار رو انجام نمی دیم یا دوست داریم تاثیر خوبی بذاریم و حتی کم و کیفش درون ذهن مون هست اما نمی دونیم چطور عملیش کنیم چون مهارت های روانی یا ذهنی کافی رو نداریم. اگر من یه موجود تکامل یافته تر بودم و درون سرزمین رویایی و زیبایی زندگی می کردم، ممکن بود از خودم بپرسم چرا دارم درون این سرزمین، تجربه های خوشی به دست میارم در حالی که یه عده درون سرزمین ها دیگه اندوهگین هستن و ممکنه از خودم بپرسم: آیا می تونم بهشون کمک کنم که مثل من تجربه ی بهتری از زندگی داشته باشن؟ این چیزهایی که شما باهاش مواجه میشید اغلب ظاهر خوبی نداره. آدم هایی مثل من رو می بینید که ممکنه پرخاشگر و قضاوت گر باشن و قدر نشناسی کنن. اما در کنارش اندوه و رنج ما رو می بینید و این یک قدرت واقعا سطح بالا و جالبه.
من خیلی دوست داشتم که می تونستم کاری کنم تا دوستان آسمونیم رو تحت تاثیر قرار بدم و چیزی به زیبایی اون احساسی که بهم میدن رو بهشون برگردونم اما نمی دونم چطور و این حس زیاد خوبی نیست.
گاهی وقتا که کارامو مرور می کنم و با زندگی شما مقایسه اش می کنم حس می کنم مثل یه گوریل ام که تازه داره یه سری رفتار های ابتدایی رو یاد می گیره و از این که در مقابل شما این شکلی هستم خجالت می کشم.
امشب داشتم به بهبود وضعیت کسب و کارم فکر می کردم و با خودم فکر کردم از کجا بفهمم که دارم با نیت خوبی این کار رو انجام میدم؟ از کجا بفهمم که اسیر طمع ام هستم یا دارم در مورد عشق فعالیت می کنم؟ رسیدن به جواب این سوالات برام چندان ساده نیست.
اول این نامه به شما سلام نکردم چون اونطور متوجه شدم همیشه دارم توی ذهنم خطاب به شما حرف می زنم. خواب های رمانتیک منو هم که هنوز پاک می کنید تا بتونم راحت تر تمرکز کنم. ولی خب عرف نامه نگاری اینه که آغاز و پایان داشته باشه. پس من یک خداحافظی نمادین هم انجام میدم و این نامه رو به پایان می رسونم.
.
.
نظرات
ارسال نظر