رمان بازگشت به لموریا 3| پست هشتاد و ششم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

.

.

.

سوالی که ذهنم رو مدت هاست گاه و بیگاه مشغول میکنه اینه که تفاوتی بین ذات افراط و تفریط و تاثیری که روی انرژی های روان ما میذاره وجود داره؟ به طور مثال میشه گفت زمانی که سمبل گربه رو به صورت بیمار و ضعیف درون خواب می بینیم نماد کم کاری و زمانی که به صورت وحشی و سو استفاده گر می بینیم نماد افراط و سو استفاده از انرژی روانی باشه؟ درک این چرخه کمی برام سخته و هنوز نمی تونم با اطمینان در موردش صحبت کنم. اما اگر به علوم طبیعی و چرخه های بدیهی دنیای واقعی رجوع کنم شاید بتونم به جواب قانع کننده تر و بهتری برسم. به طور مثال من در دوران کودکی علاقه داشتم وسایل و لوازم تحریر هم کلاسی هامو بدزدم چون آدم فقیری بودم و خیلی از اون لوازم تحریر های زیبا رو نمی تونستم داشته باشم. من داشتم از دوستانم سو استفاده می کردم چون خودم ضعیف بودم. گرچه خیلی از بچه ها هم هستن که با وجود فقیر بودن، از دیگران ممکنه سو استفاده ای هم نکنن. اما مورد خودم رو در نظر بگیریم و این که چطور خودمو در مورد انجام چنین کاری توجیه می کردم.

من مجبور بودم با لباسی به مدرسه برم که مندرس بود و زانو هاش حسابی پاره شده بود. اون زانو ها دوخته شده بود و مجددا پاره شده بود. در حالی که دوست داشتم مثل دوستام یونیفرم جدید بپوشم و اون لباس کهنه رو دور بندازم. اما می دیدم که مادرم اصرار داده با همین لباس به مدرسه برم. این حس درون من به وجود میومد که داره در حق من بی انصافی میشه و مورد ظلم قرار می گیرم. اما این ظلم طبیعیه و مادرم به هر ترتیب حق داره انجامش بده. یا فکرایی از این قبیل. و منم از خودم خجالت نمی کشیدم که دزدی انجام میدم و در حق بقیه بی انصافی می کنم و چیزی که باعث شادی شون هست رو ازشون می گیرم.

بعد ها که کمی عاقل تر شدم و چند بار هم وسایل و پول تو جیبی خودم دزدیده شد، قانع شدم که این کار هم ریسکش زیاده و هم این که آدم خیلی ناراحت میشه از این که چیزهایی  که داره دزدیده بشه. من در آن واحد هم ظالم بودم و هم به نحوی مظلوم. درستش این بود که انرژی و تلاشم رو صرف مطالبه ی یک لباس جدید می کردم یا به نحوی اعتراض می کردم و می گفتم لباسی که می پوشم رو دوست دارم و توضیح قانع کننده تری می طلبیدم. به هر صورت ممکن بود تاثیر بذاره و باعث بشه که حتی به خواسته ام برسم اما انتخاب ساده تری انجام دادم و از انرژی ای که می تونستم صرف اعتراض کنم سو استفاده کردم و از هم کلاسی هام هم سو استفاده به عمل آوردم. من مثل گربه ی گرسنه و خیابونی ای شده بودم که نمی دونست چطور زندگی کنه و از خودش محافظت کنه. کارهایی از این قبیل در صورت ته نشین شدن به صورت احساساتی مثل عذاب وجدان درون آدم می مونه. من هنوز خیلی درد می کشم از این که در گذشته و از روی جهالت کارهایی انجام دادم که باعث شد از خودم یا دیگران سو استفاده کنم اما آیا این نشخوار ذهنی و سرزنش خودم باعث میشه که گذشته جبران بشه؟ قطعا نه و حتی ممکنه آدم از این طور فکرا، بیمار بشه و از روی لجبازی، بیشتر خودش رو از حق زندگی کردن محروم کنه یا مدام برای خودش تجارب تلخ ایجاد کنه. چون این کار باعث میشه احساس کنه داره تاوان اون کار های بد رو پس میده. در حالی که اصلا نیازی به این کار نیست. وقتی راه تغییر رو پیش می گیریم و متوجه رفتار ها و افکار اشتباه مون میشیم تازه فرصت و انرژی جدیدی داریم که بتونیم نقش مثبت و سازنده ای ایفا کنیم.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...