رمان بازگشت به لموریا 3| پست هشتاد و سوم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

دیروز می دونستم که باید استراحت کنم و تایم مراقبه و پاکسازیم کافی بوده و می دونستم که الان برای ترمیم و تکمیل شدن سیستم انرژیکیم تنها و تنها نیاز به خواب دارم، اما اهمیت ندادم. حس می کنم این خواب، نوعی واکنش به اینطور کار های جاهلانه ام هست.

حالا که فکر می کنم شاید بهتر باشه فردا شب رو به تایپ کردم مقالاتی که تلمبار کردم اختصاص بدم چون تعداد شون خیلی خیلی زیاد شده و طی چند هفته ی اخیر، فرصت زیادی برای رسیدگی به این کار نداشتم. بله باید در قالب تایپیست بخزم و یک کار حسابی انجام بدم.

امشب، حین کار کردن همه اش یاد خواب آخرم می افتادم. اون چهار فرشته و تابوت مرگ. چهره ام رو حین این خواب خیلی دوست داشتم و حالی که توی این خواب داشتم و بهش رسیدگی شد بهم آرامش زیادی بخشید. فکر نمی کردم کسی به این اندوه درونی من اهمیت بده یا راهکار مناسبی براش داشته باشه. تنهایی ای که توی این خواب داشتم لزوما به تنهایی به معنی روزمره اش اشاره نداشت. اگر بخوام از دیدگاه تعبیر خواب روان شناسی بهش نگاه کنم، خب همه ی اون آدم های درون خواب که ازشون ناراحت بودم، سمبل ابعاد روان و فکر خودم هستن. من دچار مرگ شده بودم. مرگ برای سمبل اون لحظه ای از زندگی هست که دیگه فرصت یا قدرت تاثیر گذاری و خلاق بودن رو درون خودت احساس نمی کنی. آدم هایی که توی خواب ازشون یاد کردم و از دست شون ناراحت بودم، می تونن نماد همون موقعیت ها یا تجربیاتی باشن که سعی داشتم به کمک قوای روانی و فکریم و امکاناتی که در اختیار داشتم درست کنم اما خب طبیعیه که کسب تجربه های خوب توی این دنیا کار ساده ای نیست. من از این می ترسم که نتونم هیچ تاثیر خاصی بذارم و هیچ کار مفیدی انجام بدم و از پا بیوفتم. اون وقت باید چیکار کنم؟ خب توی این خواب جواب بسیار واضحی رو می شد دید. اون لباس آبی زیبا، اون موهای خوش فرم مشکی و اون چشم هایی که تغییر رنگ داده بودن و آبی روشن بودن، برای من نماد این هست که فرقی نمی کنه در نهایت موفق بشم یا نه، به حال من فرقی نمی کنه. تلاشی که انجام میدم به تدریج منو تغییر میده. مهم تلاش کردنه. تلاش برای یک هدف خوب. البته که خیلی خوبه اگر که بتونیم دنیای اطراف مون رو تغییر بدیم. خیلی خوبه اگر بشه این دنیا رو تبدیل به جای بهتری کرد. اما هر موجودی در نهایت خودش باید انتخاب کنه که می خواد چه مسیری رو در پیش بگیره. از چی تاثیر بگیره و چطور تاثیر بذاره.

این خواب و مفهوم درونش باعث آرامشم شد چون بهم اطمینان داد که کارهایی که می کنم روی سرنوشت خودم تاثیر گذاره. می تونم آرزو هایی داشته باشم و از نظر تکاملی پیشرفت کنم. هیچ کدوم از تلاش های من نادیده گرفته نمیشه. من آرزوم اینه که ذات فرشته مانند پیدا کنم، یعنی دیگه بین نیمه ی تاریک و سفید وجودم جنگ نباشه. اگر اون نیمه ی تاریک از بین بره حس امنیت واقعی پیدا می کنم. این چیزی هست که از تهه قلبم آرزوشو دارم.

.

.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...