در مقابل شما ها، حس اورانگوتانی رو دارم که سعی داره کار کردن با ماشین حساب رو یاد بگیره. اون مهارت های روانی و چیز هایی که بهم یاد می دید، خیلی از اوقات برام خیلی سنگینه و وقتی می بینم به رغم نیازی که به بهشون دارم، بلد نیستم ازشون استفاده کنم و کار کردن باهاشون رو یاد بگیرم، خیلی احساس بدی پیدا می کنم و فکر می کنم که حتما الان در نظر شما موجود کودنی هستم.
اما خب ظاهرا صبر و حوصله ی شما خیلی بیشتر از این حرفاست.
نمی دونم تا کی مجبورم این روان آشفته و آسیب دیده ام رو تحمل کنم اما خیلی دوست دارم یک حالت نرمال و با ثبات تری رو به دست بیارم. مخصوصا این احساس ناامنی و ترس های شدیدی که درونم هست خیلی خسته ام کرده.
یک مساله ای هم دیروز به ذهنم رسید که می خواستم با شما در میونش بذارم. راستش احساس می کنم در مجموع احتمال این که این بازی شبیه سازی مد نظرم طی زندگی فعلیم و دوران زنده بودنم ساخته بشه خیلی کمه و من صرفا یک سری تجارب خاص رو لازمه به دست بیارم و برم. یعنی اون بازی ممکنه ساخته بشه ممکنه هم ساخته نشه اما بلیط رفتن من زمانی از راه می رسه که تمام تجارب لازم رو به دست بیارم.
خب دوستای عزیزم، بیشتر از این وقت شما رو نمی گیرم. اگر بیشتر از این به تصویر شما درون ذهنم خیره بشم و از حرف زدن با شما لذت ببرم ممکنه ذره ذره تبخیر بشم و صرفا ازم یه پوسته کالبد بی روح بمونه که قادر نیست کار خاصی رو درون این قلمرو از هستی به انجام برسونه. مراقب خودتون باشید.
.
.
.
ساعت 4 صبحه و مشغول انجام کارهام تست یک بازی ویدیویی بودم. ساعت یک و نیم شب بود که یکی از دوستانم تمام تماس گرفت و با هم صحبت کردیم. اینطور که می گفت حملات روحیش زیاد بود و نمی دونست چطور باهاشون مقابله کنه. متوجه شدم که سراغ برخی مدیوم های سطح پایین زمینی رفته و یک مشت چرت و پرت درباره ی طلسم و جادو بهش گفتن و انرژیش رو خراب کردن.
تنها ایده ای که به ذهنم رسید این بود که ازش بخوام با راهنمایان روحیش ارتباط بگیره و تحت تاثیر این اطلاعات پراکنده و بی ارزشی که معلوم نیست با چه هدفی گفته میشن قرار نگیره. اغلب اوقات جلوی این دوستم اعتماد به نفس کمی داشتم و نمی تونستم راحت حرف و نظرم رو بگم. این که امشب هم ناگهان باهام تماس گرفت خیلی برام عجیب بود.
دیروز ظهر سر ناهار کمی ماجراجویی کردم و چند تا خوراکی بی ربطو قاطی پاتی خوردم و دلم درد گرفته بود. از یه طرف پارسا هم شروع کرد به سر به سرم گذاشتن. اینطور موقعا جمله هاشو چند زبانه میگه. مثلا یه لحظه ترکی حرف میزنه یه لحظه سوئدی یه لحظه انگلیسی و ادای آدمای مختلفو در میاره. برام دمنوش هم درست کرد و حالم خیلی بهتر شد.
نظرات
ارسال نظر