رمان بازگشت به لموریا 3| پست هفتاد و هفتم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

مهارت های روانی ممکنه صرفا از راه سفر های ذهنی به دست بیان. یک سری تجارب که در سطح روانی و ذهنی اتفاق میوفتن. ما معمولا این تجارب رو دست کم می گیریم یا کم ارزش می کنیم. مراقبه، فکر کردن، مطالعه یا حتی رویابینی، در واقع سفر ها و تجارب ذهنی ما رو شکل میدن. یک کتاب نامناسب می تونه تجربه ای منفی ایجاد کنه و به جای این که احساس کنیم به ما کمک کرده مهارت های جدیدی کسب کنیم، صرفا وقت و انرژی ما رو دزدیده و ما رو سردردگم تر کرده.

توی مباحث علوم روحی یا انرژی درمان گری معمولا خیلی جزئی یا سطحی به موضوع دزدی انرژی پرداخته شده. مثلا میگن اگر یکی بیاد و با شما درد و دل کنه در واقع سعی داره انرژی شما رو بدزده. ولی از نظر من این موضوع قضاوت بسیار نادرستیه. دزدی انرژی به این معنیه که فردی بیاد و با حیله گری و بدجنسی و ریاکاری، انرژی ای رو از شما بگیره که خودتون بهش نیاز دارید و قصد ندارید برای دیگران صرفش کنید. وگرنه خیلی ها علاقه دارن با افراد آسیب دیده از لحاظ روانی صحبت کنن و انرژی شون رو صرف این افراد کنن تا بتونن مفید واقع بشن و این یک انتخاب کاملا شخصیه.

من دوست ندارم وقت و انرژی خودمو صرف آدم هایی کنم که صرفا به خاطر ظاهر یا شیک بودنم میل معاشرت دارن. چون اینطور معاشرت ها رو انجام میدن تا از انرژی فرد مقابل برای سیر کردن ایگو های خودشون استفاده کنن. اگر من به همچین افرادی بها بدم اجازه دادم انرژیم در جهت نادرست و مخربی مورد استفاده قرار بگیره و در برابر کار هایی که این افراد به کمک ایگو های چاق شده شون انجام میدن مسئولم.

این کارفرماهای حریص و سو استفاده گری که فقط به فکر پر کردن جیب خودشون هستن، آدم هایی که شبانه روز فقط دنبال مسائل شخصی هستن و حاضرن حتی دیگران رو بابت حرصی که بابت آرزوشون می خورن تحت فشار قرار بدن، (در حالی که اگه از همین ادم ها کمک بخوای یا بپرسی که نظرشون راجب جامعه و آدماش چیه؟ متوجه میشی که جامعه و وضعیتش براشون ذره ای اهمیت نداره) حوصله مو به شدت سر می برن.

.

.

.

ساعت 10 شبه و یک ساعتی میشه که از خواب بیدار شدم. می دیدم که دختر جوانی هستم و هنوز با خونواده ام زندگی می کنم. وسایلمو جمع می کنم تا به مرکز شهر برم و جنس های جدید مغازه ها رو ببینم و اگر ابزار خوبی برای نقاشی و هنر دیدم خریداری کنم. همین که به حیاط رفتم دیدم دیر وقت شد. ستاره ها توی آسمون بودن و بارون هم شروع کرد به باریدن. نگاهی به آسمون انداختم. تعجب کردم چرا با این که داره بارون می باره، ستاره ها مشخص هستن؟ نگاهی به وضعیت صورت های فلکی انداختم. جت یا موشک یا وسیله ای پرنده رو دیدم که لحظه ای ظاهر شد و خط خیلی کوتاهی از دود سفید رو توی عمق آسمون درست کرد و مجددا هم محو شد.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...