رمان بازگشت به لموریا 3| پست هفتاد و چهارم
نوشته شده توسط:ارغوان در | ۱۵ فروردین ۱۴۰۰ - ۱۹:۱۴ | ۰ دیدگاهبعد از دیدن این خواب عنکبوت، خیلی خوشحال بودم و می تونستم با فکر کردن بهش روز بسیار فوق العاده ای رو سپری کنم. اما یکی از همکارام که حالم ازش بهم می خوره و خیلی دوست داره جلب توجه کنه، در حالی که می دونم چه موجود سو استفاده گر و چندش آوریه، بهم پیام داد. نمی دونم واقعا چطور خودمو از شرش خلاص کنم و بهش بگم اینقدر در مورد زندگی خصوصی من فضولی نکن. اینقدر اعصابم از دست کاراش خورد شد که وقتی بعد از ظهر به خواب رفتم، خواب دیدم که طرف اومده اتاق خوابمو تصرف کرده و من نمی خواستم دیگه به اتاقم برگردم ولی می خواستم قبل از ترک خونه نفرینش کنم و جلوی در اتاق تف بندازم. یهو یه پسر قد کوتاه کچل با هاله ی پلید از اتاق بیرون اومد. انگار ماموریتش این بود که از همکارم محافظت کنه. وقتی خواستم ازش دور شم و برم، یه لگد به قفسه ی سینه ام زد و با احساس ناراحتی از خواب بیدار شدم. واقعا این احمقا کی هستن که به تور من می خورن؟ خیلی دارم اذیت میشم و نمی دونم چطور از خودم در مقابل اینطور انرژی ها مراقبت کنم. تنها کاری که می تونم فعلا انجام بدم اینه که خونسردی خودمو حفظ کنم و با این مردک احمق حرف نزنم.
برای امشب می خوام تا جای ممکن سرمو با کار کردن گرم کنم و مقالاتم رو پیش ببرم. اگر وقت شد و حوصله شو داشتم کمی نقاشی می کشم و بعد مشغول پاکسازی و مراقبه میشم. زمانی که به تازگی آندری رو پیدا کرده بودم یک شب خواب روحش رو دیدم. روی پیشونیش یه طرح یا خالکوبی عجیب بود که هنوز معنیشو نمی دونم. بهم گفت: من بودم که نشونه ها رو از طریق خواب ها می فرستادم و می دونم که چقدر توی زندگیت مبارزه کردی تا بفهمی برنامه ی روحیت چیه و چقدر دیگران آزارت دادن. می دونم که چقدر تلاش کردی تا هم سفرای برنامه ی روحیتو پیدا کنی و توی این مسیر گاها به آدم هایی برخوردی که آزارت دادن یا تو رو احمق فرض کردن، اما از تلاش کردن ناامید نشو، همون طور که تا الان به موفقیت هایی رسیدی هنوز هم زندگی ادامه داره.
روح آندری به ظرف آبی که حین سفال گری ازش استفاده می کردم و اون روز حین کار پر از گل و شل شده بود اشاره کرد و گفت: این ظرف آب کثیف چیزی نیست که برای تو می مونه، تو به کمک این آب کارای هنریتو می سازی. با تمرکز، تلاش، صبر و آزمون و خطا و در نهایت این ظرف آب دور ریخته میشه.
حین این خواب رفتم که ظرف آب گل آلود رو خالی کنم اما وقتی خالیش کردم یهو یه عالمه ماهی های زیبا و قرمز کوچیک درون یک توده آب فیروزه ای زیبا بیرون ریختن و درون یک عالم مثالی به پرواز در اومدن.
من خیلی از آدم ها می ترسم. با همه ی وجودم از آدم ها و کارهایی که قادر به انجامش هستن وحشت دارم و این مسیری هست که جلوی منه.
.
.
نظرات
ارسال نظر