رمان بازگشت به لموریا 3| پست پنجاه و یکم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

پرنسس که رفتار و خصلت های کودکانه ی زیادی داشت با تعجب به خدمتکار خیره شد و انتظار داشت چیز های واضح تری بشنوه.

خدمتکار گفت: سال ها پیش، قبل از این که شما به دنیا بیاید، درون پیش گویی ها گفته شده بود که کودکی از رنگین کمان به دنیا میاد. این کودک، شجاعانه با دشمنان این سرزمین می جنگه و امید ما برای غلبه بر اون هاست. درون پیشگویی ها گفته شده بود که این کودک از پودر سفید رنگی تغذیه میکنه که پیشگو های ما عقیده داشتن منظور از این پودر سفید، سم مخصوص کشتن مار هست، و حالا چی؟ من دارم شما رو می بینم که در خفا مشغول خوردم سم هستید در حالی که این سم ظاهرا روی شما اثر نداره. حالا متوجه شدید چرا درس سم شناسی درون این سرزمین اینقدر مهمه؟

خبر به سرعت منتشر شد. پادشاه دستور داد تا پیشگو ها و ستاره شناسان بزرگ و برجسته ی اون سرزمین به قصر بیان و صحت پیشگویی رو تصدیق کنن و همه جا اعلام بشه که فرزند رنگین کمان، مدت هاست که به دنیا اومده.

پرنسس که خودش رو درون مخمصه ی بدی دیده بود و جرات هم نداشت اعتراف کنه به خوردن غذای کودکان یعنی شیر خشک علاقه داره، در تلاش بود تا با تاکید بر این که فرزند رنگین کمان نیست، خودش رو نجات بده. چون اگر شایعه می شد که پرنسس همون فرزند رنگین کمانه، از فردا انتظار می رفت که لباس نظامی بپوشه و با دشمنان اون سرزمین بجنگه. پرنسس به سراغ باغبان قصر رفت و موضوع رو باهاش در میون گذاشت.

باغبان قصر در واقع تنها فردی بود که از اسرار پرنسس خبر داشت. اون همون فردی بود که به طور پنهانی برای پرنسس عجیب و کودک صفت اون سرزمین، شیر خشک تهیه می کرد. باغبان مردی جوان با موهای طلایی بود که درون قلبش، عشق زیادی به پرنسس داشت اما ذات پرنسس رو اون قدر ساده و کودکانه و فارغ از غوغای جهان می دید که دلش نمی اومد با ابراز عشق به پرنسس، ذهنش رو درگیر مسائل دشواری مثل عشق و عواطف بزرگسالان کنه.

باغبان جوان به پرنسس اطمینان داد که ازش در مقابل پیشگو ها و افرادی که قصد دارن اونو به جنگ بفرستن مراقبت می کنه. گرچه پرنسس بیشتر به دنبال هم صحبت بود و به علت ناچاری و تنهایی در مورد مشکل به وجود اومده با باغبان صحبت کرد. چون باغبان تنها فردی بود که از علاقه ی پرنسس به غذای کودکان با خبر بود.

زمانی که پیشگو ها درون بارگاه قصر جمع شدن و سعی داشتن صحبت و سقم ماجرا رو بررسی کنن، باغبان جوان با یک قوطی شیرخشک وارد سالن شد و گفت: پرنسس جوان همون فرزند رنگین کمانه و اثبات این موضوع با تمام ارکانش بسیار متفاوت از اون شیوه ای هست که شما در پیش گرفتید. در واقع همه چیز اون طور که به نظر میاد نیست.

باغبان جوان که چهره ای دلپذیر و رفتاری خردمندانه داشت، توجه دیگران رو به خودش جلب کرد. دیگران علاقه مند و کنجکاو شدن تا بدونن این پسر موطلایی قصد داره چی بگه؟

باغبان جوان گفت: سال ها پیش، پیشگو ها تصاویری رو دیدن که لزوما روایت روشنی نداشت. همه ی شما اساتید به خوبی می دونید که جهان به زبان سمبل ها با ما صحبت می کنه. از صورت های فلکی درون آسمون ها تا نقوش روی دیوار و تصاویری که درون خواب می بینیم. زمانی که این پیشگویی گزارش شده، هنوز شیر خشک ابداع نشده بود. شما می دونید که مار در فرهنگ عامه و سمبل شناسی به دشمن تفسیر شده. پیشگویی مذکور، فرزند رنگین کمان رو مشغول خوردن شیر خشک دیده، چیزی که ملکه ی ما بهش علاقه داره اما چون اون زمان به چیزی به اسم شیر خشک آشنایی نداشته و به حسب اتفاق، سمبل ما رو درون شهود دیده، اون پودر سفید رنگ رو به سم مار تشبیه کرده. در حالی که اساتید محترم، شما بهتر از من می دونید که سموم برای بدن ما انسان ها مضر هستند و قادر نیستیم از اون ها تغذیه کنیم پس ازتون می خوام که پرنسس جوان رو وادار به انجام چنین کاری نکنید و ایشون رو بابت مصرف شیر خشک سرزنش نکنید. این خوراکی از خواص زیادی برخورداره و به مراتب بهتر از رژیم گوشتخواریه که سبب سو استفاده از حیواناته.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...