رمان بازگشت به لموریا 3| پست چهل و پنجم
نوشته شده توسط:ارغوان در | ۱۳ فروردین ۱۴۰۰ - ۱۸:۲۰ | ۰ دیدگاهامروز چیز های زیادی یاد گرفتم و در عین حال سوالات زیادی برام ایجاد شد. فکر نمی کنم فرصت بشه درباره ی همه شون طی یک نامه و همین امشب صحبت کنم. سعی می کنم سوالاتی رو مطرح کنم که مهم تر هستن و پیشتر ذهنمو مشغول کردن.
امروز فکر می کردم که بهتره نوعی نقشه ی جغرافیایی در مورد کارت های شبیه سازی تهیه کنم. چون می تونه کمک کنه تا در مورد عناصر بازی به بیانی سمبلیک برسم و بتونم راحت تر در موردش بنویسم و توضیح بدم. مدلی که توی ذهنم هست یک سیاره با 7 اقیانوسه. 7 اقلیم که نمادی از 7 چاکراست و تاثیر گذار بر روحیات و وضعیت روانی ساکنین اش هست.
هر اقیانوس هم طبعا به رنگ همون چاکراست. درون هر اقیانوس هم 6 منطقه وجود داره که نمادی از 6 آرکتایپ هستن. هر منطقه ممکنه مناطق فرعی وابسته هم داشته باشه که بعدا بیشتر درباره شون فکر می کنم.
درباره ی مدل و شکل جغرافیایی خشکی های این سیاره یه ایده دارم اما نمی دونم تا چه اندازه مناسبه. و بعد این سرزمین و تمام عناصرش رو درست مثل یک خواب، تشریح و سمبل شناسی می کنم. شاید هم در موردشون داستان هایی نوشتم.
امروز یک نقاش تعلیم دهنده رو درون خواب دیدم. این فرد برای من نماد آرکتایپ پیرخردمند در بخش احتمالا چاکرای گلو هست. در موردش مطمئن نیستم.
یک مساله ی دیگه ای که ذهنمو مشغول کرده آناتومی گیاهان هست. گیاهان موجودات فضایی و بیگانه ی واقعی هستن. چون حقیقتا تفاوت بسیار زیادی با ما آدم ها و حیوانات دارن. در عین حال زنده هستن. رشد می کنن، گل میدن، گرده افشانی می کنن، میوه تولید می کنن و می میرن. آیا شما با گیاهان حرف می زنید؟ توی کتاب علائم ستاره ای کمی در مورد درونیات گیاهان صحبت کرده بود اما بسیار کم. حیوانات معمولا جملات واضح تری میگن و بیشتر میشه درک شون کرد. حس می کنم برای ما آدم ها خیلی دوره که بتونیم با گیاهان صحبت کنیم. ولی برام عجیب نیست که موجودات سیارات پیشرفته تر که قادرن به مقدار زیاد یا کاملا از نور تغذیه کنن، بتونن به راحتی با گیاهان صحبت کنن. من که خیلی دوست دارم بدون عوارض این سیستم گوارشی زندگی کنم و یه بدن بهینه تر و راحت تر داشته باشم.
این روز ها شرایطی فراهم شده که عمیق تر فکر کنم و بر اساس همون فکر ها کار های خلاقانه و جدیدی انجام بدم. بر خلاف گذشته که مرتبا کار می کردم و فعال بودم ولی حالت روتین و اخبار گونه داشت و خیلی کارمند صفتانه بود. آدم ها اغلب به فردی که یک گوشه نشسته و فکر می کنه می گن بیکار و ول معطل. این هست که تطبیق با شرایط جدید کمی برام سخته و احساساتی مثل شرم و خجالت یا احساس منفور بودن میاد سراغم.
راستی مساله ی دیگه ای هم ذهنمو مشغول کرده بود. می خواستم بدونم شما چه تعداد کلمه برای نام گذاری احساسات دارید؟ آیا تعدادش از کلماتی که ما زمینی ها استفاده می کنیم خیلی بیشتره؟ حدس من اینه که موجودات تکامل یافته تر طیف بسیار متنوع تری از احساسات رو تجربه می کنن. حتی احساس می کنم اون دسته از موجودات پیشرفته ای که از علم و دانش شون سو استفاده می کنن، با احساسات منفی بسیار متفاوتی که زیر مجموعه ی ترسه، رو به رو هستن. همون طور که احساسات مثبت رو میشه زیر مجموعه ی عشق تجسم کرد. البته این ها همه اش حدس و احتماله.
نظرات
ارسال نظر