رمان بازگشت به لموریا 3| پست چهل و چهارم
نوشته شده توسط:ارغوان در | ۱۳ فروردین ۱۴۰۰ - ۱۸:۲۰ | ۰ دیدگاهاما من یکی که دیوونه ی باب راس و نقاشی هاش بودم. به طرخش رفتم و بغلش کردم و دست هاشو مثل یه بچه که بعد مدت ها مادرشو دیده می بوسیدم.
توی این خواب، زبان این مرد رو چندان بلد نبودم و خیلی دست و پا شکسته باهاش حرف زدم و ابراز احساسات کردم. بهش گفتم: دیروز یه نقاشی از شما کشیدم. همین جا بمونید تا برم و این نقاشی رو برای شما بیارم.
دست و پا شکسته حرف زدن من اصلا برای این مرد، مسخره یا دیوانه وار نبود و حتی کمک می کرد نقاط ناقص یا جمله هام رو اصلاح کنم و چیز های بیشتری در مورد اون زبان یاد بگیرم.
گفت و گوی صمیمانه ی من با باب راس باعث شد تا کم کم توجه بقیه ی افراد هم جلب بشه من جمله پسری که ظاهرا برادرم بود و داشت با دوستانش درون محوطه قدم می زد.
جمع شدن دیگران باعث شد تا استرس بگیرم. وقتی از دریچه ی کوچک، وارد دخمه ام شدم، دیگه دوست نداشتم برگردم. به علاوه نقاشی آقای باب راس که اینقدر با عشق کشیده بودمش ناگهان توی نظرم نقاشی سطح پایین و احمقانه ای به نظر رسید و آرزو کردم ای کاش نقاشی بزرگ تر و بهتری کشیده بودم تا الان به آقای باب راس نشون بدم. توی این نقاشی، باب راس رو مشغول نقاشی کشیده بودم. چهره اش تقریبا مشخص نبود. اطرافش گل های درشتی به رنگ هاله اش کشیده بودم و تمام این نقاشی، روی یک بوم خیلی کوچیک بود. یک بوم تقریبا 10 سانتی متری.
به هر صورت نقاشی رو برداشتم و خواستم که از در اتاق بیرون برم اما انگار از شدت استرس گیر کرده بودم و احساس خفگی بهم دست داده بود. جلوی در، اون بیرون، باب راس و بچه های مدرسه جمع شده بودن. فریاد کشیدم و کمک خواستم و گفتم که: من اینجا گیر کردم، دارم خفه میشم.
اون ها با همکاری همدیگه، سنگ بزرگ جلوی دخمه رو کنار کشیدن و تمام نقاشی های روی در و دیوار اتاق کارم در معرض دید قرار گرفت. باب راس که از دیدن نقاشی هام شگفت زده شد، قدم می زد و بهشون نگاه می کرد. اما بقیه ی بچه های مدرسه کمی منو مسخره کردن. چون به واسطه ی اون نقاشی ها و عکس های روی در و دیوار، به احساسات درونی من پی می بردن. برادر بی ذوقم هم انکار می کرد که با هم خواهر و برادریم و دوست نداشت برادر فردی مثل من باشه.
طی این خواب فهمیدم که من درون بسیاری از این 42 خونه یا سرزمین، دچار مشکل هستم و آرکتایپ هام به شکل بیمارگونه ای ظاهر شده بودن. اما نقطه قوت هایی هم داشتم. باید طی روز های آینده، نامه نگاری مفصلی با دوستانم انجام بدم و سوالاتم در مورد نحوه ی تکمیل این جدول رو مطرح کنم. گرچه این نوع از نامه نگاری باعث میشه ناخودآگاهم و بقیه ی راهنمایان روحی هم واکنش نشون بدن و جواب هایی رو حین خواب دریافت کنم.
.
.
.
از طرف ارغوان به دوستای لمورم
سلام دوستای عزیز، امیدوارم حالتون خوب باشه. حال منم خوبه و در حال استراحت و مراقبه ی شبانه هستم. شمعی روشن کردم، نامه ای نوشتم و نقاشی ای برای شما کشیدم که فکر می کنم یک نسخه ی کپی از اون براتون فرستاده بشه.
نظرات
ارسال نظر