رمان بازگشت به لموریا 3| پست چهل و دوم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

می دونید چیه؟ یکی از بزرگ ترین مشکلاتی که با خواب ها داریم نحوه ی روایت شون هست. مخصوصا خواب هایی که ارتعاشات بالایی دارن. حتی برای من که سال هاست می نویسم، گاهی توصیف یا نوشتن برخی خواب ها به شدت دشواره. حس می کنم لازمه در این مورد بیشتر فکر کنم و ضمن نوشتن مطالبی در مورد تعبیر خواب، بنویسم که حین نوشتن گزارش خواب، لازمه به چه مسائلی توجه کرد که کمک کنه گزارش بهتری بنویسیم یا فضای درون خواب رو بهتر مرور و تفسیر کنیم.

خب بیشتر از این وقت شما رو نمی گیرم. مراقب خودتون باشید.

.

.

.

از طرف ارغوان به فرشته کاسیل

سلام حال شما خوبه؟ حال من هم احساس می کنم که خوبه و تازه از خواب بیدار شدم. هوا بارونی و ابریه و باد زیادی هم می وزه. راستش با دیدن خواب های عجیبی بیدار شدم. خواب هایی که غم انگیز بودن اما هم دیشب قبل از خواب مراقبه کردم و حفاظ ساختم هم الان می بینم حتی حفاظی از رنگ شما اطرافم هست و چاکراهام تمیز تر شده. خودم حسی دارم اما فقط حدسه.

دیشب خواب می دیدم که درون یک کلاس درس کوچیک هستم. تعداد زیادی از ما دانش آموزا رو درونش جا داده بودن. ما هیچ کدوم علاقه ای به اون کلاس های مسخره نداشتیم. معلم ما یه اسیر جنگی بود که به خاطر اطلاعات زیادی که داشت مجبورش کرده بودن به ما در مورد اسلحه و موشک و ادوات جنگی تدریس کنه. اون اسیر جنگی هم نقشه ها و طراحی های مهندسی و بزرگی به تخته ی کلاس می چسبوند و به کمکش به ما تدریس می کرد. راستش اون سربازه آدم بدی به نظر نمی رسید. از جنگ بدش میومد.

توی کلاس اما، اتفاق عجیبی افتاد. یه پسر که صورت نسبتا لاغر و سفید و خونسردی داشت و عینک به چشم زده بود، اره ای توی دست داشت. به اره ی حدودا 50 سانتی. اون در ابتدا وانمود می کرد که داره به کمک این اره ساز دهنی می زنه و صدای ساز دهنی درست می کرد. اما کم کم شروع کرد به بریدن صورتش به کمک اون اره. منم دل دیدن همچین صحنه ی چندش آوری رو نداشتم و چشمامو بستم. حتی سعی کردم گوشامو بگیرم. همه چندش شون شد. بعدشم پسره با صورت زخمی از کلاس رفت بیرون.

پسره انگار یه جورایی از اون مدرسه و مجبور بودنش به جنگ عاصی شده بود و می خواست با این کار ها اعتراض کنه.

 خب نمی دونم در تفسیر این خواب دقیقا چی بگم. اما اون سربازی که داشت بهمون تدریس می کرد برای من دوست داشتنی بود و یک جورایی ایده آل من در مورد شخصیت اجتماعیم بود. چون زیبا، خوش اخلاق و باهوش بود. این خواب برای من نماد اینه که نباید به شرایط بد تن داد. هیچ وقت با کوتاه اومدن در مورد شرایط افتضاح، نمیشه انتظار بهبودی داشت. با همچین انتخاب هایی به خودمون و دیگران بیشتر ظلم می کنیم. این کوتاه اومدن هایی که از روی ترس و صرفا به امید زنده موندنه، ظلم به دیگرانه و به واسطه اش هیچ وقت نمیشه احساس امنیت رو تجربه کرد. حتی توی خواب با خودم می گفتم: اگر من جای اون سرباز بودم انتخاب می کردم که بمیرم تا این که بیام و علوم جنگی رو به بچه ها تدریس کنم. ما با کار ها و انتخاب هامون روی دیگران تاثیر می ذاریم. تاثیراتی فراتر از اونچه که فکر می کنیم. موضوع مشترک تمام خواب های دیشب من فریب هایی بود که هوشیار نبودن در مقابل شون باعث میشه حس امنیت خودمون رو از دست بدیم یا اصطلاحا این حس خدشه دار بشه. آیا حدس من درسته که دیشب من در واقع داشتم یک فرآیند پاکسازی رو به کمک انرژی ای که شما برام فرستادین تجربه می کردم؟ چون این مفاهیم با رنگی که از هاله ی شما گفته شده مطابقت زیادی داره. یعنی رنگ قهوه ای یا قرمز تیره.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...