البته من خواسته ای دارم که نمی دونم درست باشه مطرحش کنم یا نه، اما می خواستم اگر میشه در مورد پاکسازی سیستم انرژیکیم و ساخت حفاظ روحی هم بهم کمک کنید. البته اگر صلاح می دونید. اگر هم احساس می کنید لیاقت دریافت چنین انرژی های خوبی رو ندارم و ازشون درست استفاده نمی کنم، اون ها رو نفرستید. از این بابت از شما ناراحت نمیشم.
راستش اینطور که توی دست نوشته های مردم زمین دیدم، شما به فرشته ی نظم و انضباط مشهورید. اگر واقعا اینطور باشه قطعا زندگی و روزمره ی من برای شما اصلا جالب نخواهد بود. من از بچگی معروفم به بی نظمی و شلخته بودن. البته من اغلب مشکلی با این موضوع ندارم و روزمره و وسایلم در نظر خودم دارای نظم خاص و دقیقیه. اما خب اغلب خوشایند بقیه نبوده و ظاهرا آزارشون می داده. خب بیشتر از این وقت شما رو نمی گیرم. حتی حین نوشتن این نامه، انرژی گرم و لذت بخشی رو احساس می کردم که به چاکرای قلبم می رسید. از شما بابت اون ملاقات های قبلی جالبی که داشتیم هم ممنونم. امیدوارم که بتونم بیشتر با شما معاشرت و صحبت کنم.
.
.
.
امشب نقاشی جدیدی برای پارسا کشیدم و چند ساعتی مشغول کار های خونه شدم. کارهام سبک تر شده ولی ترجیح میدم همیشه کاری برای انجام دادن داشته باشم. فکر اتفاقات گذشته هنوز اذیتم میکنه. حس قربانی بودن، حس ضعیف بودن، حس بی پناهی. اما الان کارهام تازه داره به نتیجه می رسه و از اون مهم تر، پارسا حضور داره. نمی تونم رهاش کنم و برم دنبال یه زندگی منزویانه و کینه ورزانه. حین شستن لباسا داشم به این فکر می کردم که خب من نمی تونم دنیا رو اون شکلی که دوست دارم نظم و ترتیب بدم. نمی تونم قلمرو دنیامو از موجوداتی که ازشون بدم میاد جدا کنم. اون قدری قدرت ندارم که با هر موضوعی که آزارم میده بجنگم. پس چرا خودمو اذیت کنم تا بتونم به یک سری خواسته های شخصی بی ارزشی برسم که ماندگاری شون هم موقتیه؟ در حالی که می تونم زیر سایه ی قوانین الهی زندگی کنم و کارهایی انجام بدم که خیر و منفعتش به همه میرسه. شاید این زندگی و آینده ای که دارم اصلا اون چیزی نباشه که دلم می خواد ولی بهترین کیفیتیه که تا الان پیدا کردم. پس چرا خرابش کنم؟
همون طور که چشم قشنگ گفت؛ مرگ به سراغ همه ی ما میاد.
من ترجیح میدم قبل از رفتنم، کار های زیبایی انجام بدم. از اون کارهایی که هر کی می بینت، یا زندگیتو می خونه، آرزو کنه که بتونه با چشم های تو به دنیا نگاه کنه.
دنیا جای زیایی نیست. زیبایی رو باید خلق کرد. باید به زیبایی زندگی بخشید. این هدف و آرزوی منه. مثل نقاشی روی صفحه های سیاه، مثل نوکتورن. برای این که بتونم زیبا ترین چیزی که می تونم خلق کنم رو تجسم کنم، باید به دنیای نیستی سفر کنم. به جایی که وجود ندارم. به جایی فراتر از زندگی. اون وقت می تونم بفهمم که بهترین کیفیت بودنم می تونه چی باشه و بهترین چیز هایی که می تونم خلق کنم رو انتخاب کنم.
من همیشه به آدم هایی نفرت ورزیدم که زندگی به شدت رقت انگیزی داشتن. حس می کردم اگر انتقام بدی ای که در حقم کردن رو نگیرم، اجازه دادم چیزی رو داشته باشن که من نمی تونم داشته باشم.
کنش ها، سازنده ی اعمال و بدی ها و خوبی های ما هستن. در نهایت دنیا چیزی بر اساس کنش هایی که به انجام رسوندیم به ما می بخشه. افکار مهمن اما کنش ها مسیر زندگی ما رو باز می کنن.
نظرات
ارسال نظر