رمان بازگشت به لموریا 3| پست بیست و نهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

توی مغازه اتفاقی افتاد. پیرمردی به اون مغازه اومد که کمی دچار عقب موندگی ذهنی بود. اسمش حیدر بود. حیدر در واقعیت با پدربزرگ مادریم مراوده داشت. با این که مرد ولگردی بود اما همیشه به صورت مرتب به دیدن پدربزرگم می رفت و اون ها بهش غذا و چایی می دادن. به پدربزرگم اعتماد داشت و اغلب پول هاشو پیشش به امانت میذاشت تا آدم های دیگه ازش نگیرن. همچین افراد ولگردی معمولا برخورد های خوبی نمی دیدن و خیلی از آدم ها مسخره شون می کردن یا فریب شون می دادن.

اون روز دوست من، با خودش به اندازه ی کافی پول نقد نداشت. اما مشکلی از این بابت نداشتیم. من می تونستم پول خوراکی ها رو حساب کنم. اما دوست من توی لحظه ای، پول های حیدر رو که توی صف خرید بود از دستش کشید و بهم گفت: پولاتو از روی پیشخون بردار، با پول این یارو حسابش می کنیم.

پول های حیدر اسکناس های مچاله و کهنه ای بودن که مطمئنا از کمک های مردم جمع کرده بود و حالا با ذوق و شوق اومده بود که برای خودش خوراکی خوشمزه ای بخره. به سرعت پول های حیدر رو بهش برگردوندم و اخم درشتی به اون دختر کردم. به حیدر گفتم:منو به یاد میاری؟

گفت: آره تو از اولاد حاج ... هستی!

اسم پدربزرگم رو گفت. فکر می کرد من یکی از دختر هاش هستم. البته حق هم داشت. آخرین باری که منو دیده بود یه دختر بچه بودم و حالا یک زن بالغ. از شباهت چهره ام به مادر و خاله هام به همچین نتیجه ای رسیده بود. گفتم: من نوه اش هستم.

بعدشم با عشق دستی به صورت حیدر کشیدم و گونه شو بوسیدم. کاری که از نظر بقیه احمقانه و ضایع بود. اما از نظر من اون مرد، قلب خیلی بزرگی داشت و صرفا رفتار ها و مشکلاتی داشت که باعث میشد مثل بقیه نباشه.

دیدن این خواب خیلی خوشحالم کرد با این که خواب عجیب و غریبی هم نبود. چه سرزمین فرشته ها رو ببینم چه همچین خوابی. به نظرم این که آدم بتونه همچین خوابی ببینه از دیدن فرشته ها هم خوش آیند تره. چون بهت نشون میده انرژی و عشقی درونت هست که درست مثل ذات فرشته هاست. اگر بخوام این خواب رو به کمک علم تعبیر خواب روان شناسی تفسیر کنم، حیدر برای من نماد اون دسته از افکار و احساساتی هست که منو به اصالتم وصل می کنه. چیز هایی که اغلب فراموش میشن اما عشقی جنون آمیز باعث میشه هیچ وقت نتونم فراموش شون کنم. همون طور که حیدر پدربزرگ منو فراموش نکرده بود.

احساس می کنم این خواب به من می گفت: تو نباید به خاطر احساسات و عشقی که داری از خودت خجالت بکشی و از بیان خودت بترسی. این عشق و محبت شاید باعث شه تنها بمونی یا نتونی با مردم جامعه ات به راحتی معاشرت کنی و یکی بشی، اما همین احساسات هست که باعث میشه ذات خودت رو فراموش نکنی و جوهر عشق درونت نخشکه. حتی با گذشت زمان های طولانی. این عشق می تونه باعث بشه هر بار که داری راهو اشتباه میری به خودت بیای و اجازه ندی غبار زندگی روزمره روی ارکان روح و روانت بشینه.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...