نیلوفر بعد از شنیدن حرف های من، چیزی گفت که برام جالب و الهام بخش بود. اون گفت: تو یک نقاشی کشیده بودی که خوشم ازش نمی اومد. توی این نقاشی یه عنکبوت درشت وجود داشت و آدمی با موهای سفید که چشم هاش با پارچه ای بسته شده بود و اطرافش زنجیر بود. یک روز در اون ناراحتی به خاطر مشکلات زندگی، چشمم به این نقاشی افتاد. نقاشی ای که همیشه به چشمم بی معنی و نفرت انگیز بود، اون لحظه احساس هم دردی منو بیدار کرد. اون لحظه احساس کردم این نقاشی داره احساس گنگ منو نشون میده. احساسی که قادر به بیانش نبودم و داشت منو از درون می خورد. اون نقاشی برام ناراحت کننده بود، اما دیگه بی معنی نبود. چون به نحوی تونستم احساسش رو درک کنم.
نقاشی می تونه کمک کنه احساساتی که رایج اما به سختی قابل بیانن رو به شکلی شاعرانه منتقل کنیم. به زبانی کاملا تصویری و بدون وابستگی به حروف.
شما فکر می کنید این درسته که از ترس ها و ناراحتی هام نقاشی بکشم؟ از این کار کمی می ترسم. می ترسم که نقاشی کشیدن ازشون باعث شه اون احساسات منفی درونی شدت پیدا کنن. شاید هم من اشتباه می کنم و این کار باعث شه بتونم از دست اون احساسات بد خلاص شم. شاید دوباره امتحانش کردم. خیلی وقته اینطور نقاشی هایی نکشیدم.
خب فکر می کنم همه ی چیز هایی که می خواستم بهتون بگم رو گفتم. شبتون بخیر باشه. دوست تون دارم.
.
.
.
نصفه شب بود که احساس کردم صداهای عجیبی از در و دیوار خونه می شنوم. از خواب بیدار شدم و خودمو مشغول کار کردم تا فکر و خیال بیخود به سراغم نیاد. از به طرف عذاب وجدان هم نگیرم که بیخود و بی جهت بیدارم. دوست داشتم الان کنار دریا نشسته بودم و آفتاب می گرفتم. بعدشم به کارگاه لوسی می رفتیم و چیپس و نوشابه می خوردیم. خیلی وقت بود همچین خیال پردازی هایی به ذهنم نرسیده بود. معمولا ذهنم مشغول خیال پردازی درباره ی تموم شدن پروژه ام بود اما الان احساس بی تکلیفی بیشتری دارم. حس می کنم پیکاسوی درونم بیشتر داره قدرت نمایی می کنه تا روانشناس درونم.
راستش هر چی فکر می کنم دوست ندارم از اون نقاشایی باشم که فقط نقاشی می کشن و بعد ساکت میشن. به مرگ مولف هم اعتقادی ندارم. وقتی نقاشی می کشم کلی فکر می کنم و فلسفه بافی های زیادی دارم. اغلب وقتی نقاشی می کشم به چیز های زیادی فکر می کنم و دوست دارم این مسائل رو با دیگران در میون بذارم. این ویدیو های آموزش نقاشی به نوعی شبیه به اون چیزی هستن که توی نظر دارم. به طور مثال باب راس حین نقاشی کشیدن راجب چیز های مختلفی حرف می زد. تکنیک، احساس، تجارب عمیق روانی. باب راس بیشتر از همه با ویدیو هاش به آدم ها یاد می داد که لذت ببرن. برای همین بود که قشر زیادی ویدیو های این مرد رو دوست داشتن. نیازی نبود که حتما یک نقاش باشی تا بتونی از ویدیو های این آقای نقاش لذت ببری. اون با زیبایی خاصی، احساساتش و نوع نگاهش به نقاشی و طبیعت رو توضیح می داد و توی این موضوع به ادبیات خاص خودش رسیده بود. من دوست دارم همچین کاری انجام بدم. دوست دارم با مخاطبم در مورد تجاربم؛ در مورد نقاشی حرف بزنم. اما به صورت متنی. در قالب کتاب.
نظرات
ارسال نظر