به اتاق خودم برمیگردم و دکمه ي پیغام گیر آيینه قديمو فشار میدم و خودمو روي تخت فنري
سفید و کرمي رنگم میندازم .
در حال تماشاي کريستالي آويزون بالي تختم که صداي دختر جووني توي اتاق میپیچه .
هستم ، خانم پانیز خواستن که شما يه بار (POLISHER) -خانم آنیا ، من از شرکت پالیشر
ديگه براي ضبط بیلبرد لک لب تشريف بیارين .
از دست پاني ، اين سومین باره که براي لک لب مزخرفش توي زحمت میوفتم . اين دختر با
خودشم درگیهر. اين دفعه بايد جلوي دوربین بگم : فقط يه نظر درباره ي اين لک لب مزخرف
دارم ؛ آب دماغ! فقط همین!
پیغام بعدي با صداي يه مرد شروع میشه .
-سلم خانوم آنیا ، من از شبکه ي راديويي هواي آزاد تماس میگیرم ، خوشحال میشم اگه
بتونید با ما مصاحبه اي داشته باشید ، اگر فرصتش رو داشتید با شماره ي من تماس بگیريد .
يه گفت و گوي راديويي ، ...نه ، به نظرم مهم نیست ، شايد اگه يه دعوت تلويزيوني بود قبول
میکردم اما گفت و گوي راديويي براي من آب و نون نمیشه .
پیغام بعدي صدايي آشنا داره .
-آني...آني...خونه اي دختر ؟! عزيزم اگه تونستي فردا شب يه سر بیا خونه .
نمي دونم رامبد چه اصراري داره . هر هفته زنگ میزنه ، ...آني بیا خونه ، آني ! بیا ببینینمت
، آني ! ....
نظرات
ارسال نظر