رمان از ما بهترون 3| پست پنجم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

به هال بر میگردم . روي کاناپه ي بزرگ آب اناريم میشینم و کنترل تي وي جن نما رو از

روي میز بر میدارم .

توي اون زماني که من توي پاسارگاد وقت میگذروندم ، بسیلیس ، زيباترين بازيگر دنیاي اجنه

، پیگیر قانوني کردن فروش تي وي هاي جن نما بود . بسیلیس بود که هنر هاي تصويري رو

رواج داد و حال من دارم نون خشکامو توي اين هنر نم میدم .

پا روي پام میندازم و شبکه ها رو با بي حوصلگي جا به جا میکنم . تکرار قسمت 74 قلب

هاي مفقوده رو از شبکه اي محلي نگاه میکنم . به خاطر مشغله موفق به ديدن فیلم نمیشم .

جرعه اي از قهوه مو سر میکشم .

سکانسي رو نشون میده که پرستو با آکام به هم زده و داره تو بغل من گريه میکنه . با کمال بي

احساسي اونو بغل میکنم و به نقطه ي نا معلومي خیره میشم . دوربین روي صورتم زوم میکنه

. پرستو سرشو رو شونه ي من گذاشته و هق هق میکنه . يادمه براي ضبط اين سکانس يک

ظهر تا عصر وقت گذاشتیم ، چون هر بار پرستو موقع گريه کردن فین فین مسخره اي مي

کرد که ديگه داشت حال منو هم به هم میزد .

نگاهي به ساعتم میندازم . تازه ده شبه . ياد کلس امشبم توي گندي شاپور میوفتم . شايد بتونم

تا ساعت يک يه ذره بخوابم ، چون از شب گذشته تا الن سر فیلمبرداري بودم .

میشم . با اون NBD بلند میشم تا به اتاقم برگردم که متوجه تبلیغ آيینه جیبي هاي جديد شرکت

همه آرايش نبايدم خودمو بشناسم .

NBD -آينه آينه ، خاطره خاطره....شرکت

اوق! چه تبلیغ لوسي . واقعا براي خودم متاسفم که يه همچین تبلیغ مزخرفي رو ساختم .

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...