رمان از ما بهترون 2| پست صد و چهارم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

-خطاب به آرین میگم : از کجا معلوم که تاجر اون معامله رو نبرده باشه ؟
آرین که پارچو توی لیوان خالی میکنه ، میگه : بازم اوستا هر جور شده اونو پیدا میکنه ، اصلا به حیله های اوستا شک نکن .
سری به نشونه ی تایید تکون میدم .
-آرین ، قبل از رفتنم میخواستم یه چیزی بهت بگم ...
همین طور که آرین دستامو از صندلی باز میکنه ، میگه : میشنوم .
-اون شب من دوربینای بالای کتیبه ی مرد بالدارو دزدیدم .
آرین پوزخندی میزنه و میگه : اصلا شکی توش نبود .
-تو عمدا اون دوربینا رو اون جا کار گذاشته بودی ، چون نمیخواستی کسی به کتیبه نزدیک بشه . اون کتیبه ای که اون جاست تقلبیه ...کتیبه ی واقعی رو چیکار کردی ؟
آرین بدون این که جوابمو بده ، گوشه ی لباسمو میگیره و با خشونت بلندم میکنه .

دستمو به طرف چشم بندم میبرم که آرین با عصبانیت میگه : تا وقتی از این جا نرفتی چشماتو باز نمیکنی !
حس میکنم به سالن بزرگتری میریم .
-راستشو بگو آرین ...
سعی میکنم لحن ملایمی رو حفظ کنم تو آرینو عصبانی تر نکنم .
-تو راجب اون کتیبه به من دروغ گفتی ...
.
.
.
سرمو روی میز میذارم و خطاب به کیمیا میگم : من اصلا شرایطم طوری نیست که درباره ی گذشته حرف بزنم .
کیمیا میگه : اگه حالت خوب نیست میتونیم بذاریم برای یه روز دیگه .
سرمو بلند میکنم و میگم : نه ، ترجیح میدم همین امروز از دست این گزارش لعنتی خلاص شم ...

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...