رمان از ما بهترون 2| پست صد و یکم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

کیمیا میگه : خب از پاتوق آرین بگو ...

دستمو زیر چونه ام میذارم و میگم : پاتوق مخصوصا برای خود آرین نبود ، یه تیم خیلی حرفه ای بودن که سابقا توی پاسارگاد دوره های آزاد امنیت سازمانی دیده بودم ، جدای از کلاسایی که به طور رسمی توی پاسارگاد بوده ...

.

.

.

آرین صندلی ای رو جلو میکشه و میگه : ما فقط تا فردا وقت داریم ، اوستا به تو اعتماد داره ، برو سراغش و اسطرلابو برای ما بیار .

یه حساب سر انگشتی میکنم . اون موقع که برگشتم خونه ساعت 2 یا 3 بود و الان دیگه نزدیکای صبحه .

خطاب به آرین میگم : از کجا معلوم که تاجر اون معامله رو نبرده باشه ؟

آرین که پارچو توی لیوان خالی میکنه ، میگه : بازم اوستا هر جور شده اونو پیدا میکنه ، اصلا به حیله های اوستا شک نکن .

سری به نشونه ی تایید تکون میدم .

-آرین ، قبل از رفتنم میخواستم یه چیزی بهت بگم ...

همین طور که آرین دستامو از صندلی باز میکنه ، میگه : میشنوم .

-اون شب من دوربینای بالای کتیبه ی مرد بالدارو دزدیدم .

آرین پوزخندی میزنه و میگه : اصلا شکی توش نبود .

-تو عمدا اون دوربینا رو اون جا کار گذاشته بودی ، چون نمیخواستی کسی به کتیبه نزدیک بشه . اون کتیبه ای که اون جاست تقلبیه ...کتیبه ی واقعی رو چیکار کردی ؟

آرین بدون این که جوابمو بده ، گوشه ی لباسمو میگیره و با خشونت بلندم میکنه .

دستمو به طرف چشم بندم میبرم که آرین با عصبانیت میگه : تا وقتی از این جا نرفتی چشماتو باز نمیکنی !

حس میکنم به سالن بزرگتری میریم .

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...