رمان از ما بهترون 2| پست هشتاد و پنجم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

به مزه ریختنش فقط نگاه میکنم . خودشم متوجه چیزی که خورده میشه و بدون حرف اضافه ای پاکتمو ارسال میکنه .
به طرف سرویس پشت پست خونه میرم . بعد از مرتب کردن سر و وضعه متوجه جعبه ی کنترل پشت پستخونه میشم . پشت دیوار ، محدوده ی باریکی وجود داره که یه جعبه ی کنترل قدیمی رو روش نصب کردن.
کنجکاوانه به طرفش میرم . در حلبی غرازه اش فسیل بسته . احتمالا اینو پلمپ کردن و یکی دیگه درست کردن . ناخونمو روی جعبه میکشم . چن بار بهش مشت میکوبم . در نهایت یه سنگ برمیدارم و روی آهکای جعبه میکوبم . در با صدای غیژ درازی باز میشه .
با مشتی سیم ژله ای رو به رو میشم . سیمی که به چراغای پست خونه و اطرافش میرسه ، زرد رنگه . اونو میکشم و بعد از جدا کردنش به سراغ سیم آبی رنگی میرم که توی سالن ، به اون چهار تا دوربین میرسه . این سیمو نه تنها قطع میکنم بلکه با دندون تیکه تیکه میکنم . صدای همهمه از محدوده ی اطراف به گوش میرسه.

محدوده ی پاسارگاد به خاطر این که دیوارای جن نما داره ، بدون چراغای فسفری ، دید شب نداره .

توی سالن پست ، یه سری آیینه جیبی روشن شده اما همه بی هدف به چپ و راست میرن . البته هنوز خلوته و منم فرصتو از دست نمیدم .

وسط سالن ، گردن چهارتا دوربینو قطع میکنم و باهاشون از پاسارگاد خارج میشم .

امشب ، دزدی من از پست خونه ریسک بالایی داشت ، اما لذتی که در دزدیدن این چهارتا چشم بود ، توی خمیازه کشیدن جلوی خشایث نبود ....همچین عقیده ای دارم .

ساعت 3 بعد از نصفه شبه . توی حیاط پاتوق مازیار ، منتظر اومدن اوستا هستم . دستی توی موهای فیروزه ایم میکشم و به آسمون خیره میشم . احساس خاصی برای دیدن دوباره ی اوستا ندارم ....اشتیاق روز های قبل رو ندارم ...

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...