تاجر با زیر آبی رفتن ، حدود دو سال پیش ، دو تن توتون که مال اوستا بود رو ضبط کرد ولی دو ماه بعدش معلوم شد که خودش همه شونو آب کرده و پولشو توی یکی از بانکای خارجی تلمبار کرده .
از اوستا بعید بود که همچین مساله ای رو توی جمع به رخ تاجر بکشه ....
تاجر که دیگه داره به آخرین رشته های اعصابش چنگ میزنه ، همین طور که سرشو بالا نگه داشته ، به وسط میز خیره میشه و یکی از ابروهاشو بالا میندازه . خیلی دوس دارم بلند شم و یکی از دکمه های اون کت فیکس مشکیشو باز کنم تا کمی از حرارت بدنش کم شه .....
جو سنگینه و ممکنه تلفات بدیم ؛ برای همین با صدای رسایی میگم : الان بحث سر تعهد منه یا توتونایی که تاجر به جیب زده یا کمپانی ای که دیگه وجود خارجی نداره ؟
آذرتاش که از قیافه اش معلومه قفط می خواد بلند شه و اوستا رو از کومولوس پرت کنه بیرون ، با لحن قاطعی میگه : اگه دوستان بذارن برای امضای این تعهد جمع شدیم .
همه هنوز روی جو سنگینی که اوستا درست کرده قفلن . پوزخندی میزنم و در حالی که با قلم، روی کاغذ بازی میکنم ، میگم : اگر من به خاطر تعهدی که به سازمان و شغلم داشتم وارد این ماموریت شدم الان امضا کردن این تعهد نامه هم ارزشی نداره، چون خودتون بهتر از من میدونید که کمپانی ای به معنای اولیه وجود نداره .....و جهت اطلاع همه ی اعضای محترم ، من از اول هم تعهدی نداشتم .
آرین ، پسر بی تربیت ، وسط حرفم میپره و میگه : چجور میگید بی تعهدید ؟
بلافاصله و با همون لحن قبلی جواب میدم : کتابایی که از منزل من ضبط کردید همه چیزو روشن میکنه ....خودتون بهتر از من اطلاع داشتید که سازمان هر ماه چقدر برای جمع آوری اون کتابای زیر زمینی هزینه میکرد ...در نهایت کی عامل پخششون بود ؟
تاجر نگاه تحقیر آمیزی به من میندازه . خشایث چشماشو به کاغذ پاره های روی میندازه و اوستا همین طور که با ته مونده ی سیگارش بازی میکنه ؛ به ریش اعضا میخنده .
رو به آذرتاش که هنوز به چشمای من خیره اس ، ادامه میدم : من از خود اعضا یاد گرفتم که به هیچ چیز تعهد نداشته باشم ، شما هم به هیچ چیز تعهد نداشته باشید ....غلام داره پاتوقاشو شهر به شهر گسترش میده ، اون وقت شما دنبال تعهد گرفتن از منید؟.....
نظرات
ارسال نظر