به طرف اوستا میرم و برگه های مزایده رو روی لبه ی پنجره میذارم و به بیرون خیره میشم .
اوستا میگه : چقد بابت برگه ها از اون پسر بچه گرفتی ؟
-نگران نباشید ، اون برای رامبد کار میکنه ، نصف برگه های مزایده رو بهش دادم .
اوستا چیزی نمیگه . برگه ها رو ور میداره و پالتوی کلفت گل سنگیشو از لبه ی صندلی بر میداره .
من و فرزاد به رفتن اوستا خیره میمونیم . به نظر میاد شبح گوشه ی اتاق خیلی وقته که دست از کار کشیده .
اوستا سیگار دیگه ای رو از جیب پالتوش بیرون میکشه و میگه : فرزاد .....تو برو پسر ...ازت ایندفه گذشتم ...برو گمشو بین همون....
اوستا به فحش علاقه ی زیادی داره .
فرزاد به سختی بلند میشه . هنوز دستشو روی شونه ی وارفته اش گرفته . تلوتلو خوران نزدیک میاد ...لحظه ای به همدیگه خیره میمونیم .
-مواظب خودت باش آنیا .....
و بدون گفتن حرف اضافه ای جیم میشه .
.
.
.
مانیتور جلوی مغازه ها به سرعت، عکس و توضیحات جنساشونو عوض میکنن . اوستا بی اعتنا به این بمباران تبلیغاتی به راه خودش ادامه میده . سرش توی لاک خودشه و گاهی به ذوق و شوق من پوزخند میزنه .
اوستا لحظه ای مکث میکنه و به پسر جوون خاک زی ای که کنار یه دکه ایستاده اشاره میکنه و میگه : چن لحظه همینجا صبر کن .
با تعجب به قیافه ی پسر خاک زی خیره میشم . ابروهاش رو به سوی آسمونه ....سر کچلشو خط انداخته ....صورت تپلش چک خور داره ....
بی اعتنا مشغول تماشای مانیتور یه مغازه ی پالتو فروشی میشم ....چرم اصل مشکی با گارانتی سه ساله ....
نظرات
ارسال نظر