پسره لحظه ای مکث میکنه و با شک و تردید به من خیره میشه .
با تعجب میگه : تو!؟
-اوهوم!
-یه دختر ؟ ...اونم تو ؟
-وا ...مگه من چمه ؟ ...نگفتی تو برای کی کار میکنی ؟
پسره دوباره اخم میکنه و میگه : لاشخور نیستم که واسه کارآگاهای فراری کار کنم . من واسه پاتوق رامبدم .
با شنیدن اسم رامبد میزنم زیر خنده .
نگاه پسره با تعجب مخلوط میشه . اون فک میکنه من از بیمارستان روانی اومدم .
-ببینم پسر ، شما نوچه های رامبد مثل خودش چشمتون دنبال دختر مردمه ؟
پسره میگه : جون؟.....نفهمیدم چی گفتی ضعیفه !
-همونی که شنیدی ...حالا خودتو ناراحت نکن . من یه جورایی عاشق رامبدم .
دستمو به طرف بسته ی کاغذای مزایده میبرم و ضمن جر دادنش میگم : برای این که مطمئنت کنم ، اوستا مشکلی با پاتوقتون نداره نصف برگه های مزایده رو بهت میدم ....نصف نصف مساوی ....سر مزایده همدیگه رو میبینیم ...چطوره ؟
پسره دست به سینه می ایسته و با شک و تردید به من نگاه میکنه . برگه ها رو به طرفش میگیرم و میگم : بگیرشون دیگه ....معطل نکن ....گفتم که من عاشق رامبدم ...
از حرفی که میزنم خیلی خنده ام میگیره...
-رامبد جیگرمه ....عشقمه ...اگه دیدیش، بگو یه سر بهم بزنه ، خیلی دلم برای بغل کردناش و بوساش تنگ شده .
پسره از وقاحت و بی شرمی من رنگ عوض میکنه و با ابروهایی بالا پریده برگه های مزایده رو از من میگیره ....با خیال راحت ازش دور میشم .
نظرات
ارسال نظر