.
.
.
-صبر کن تا نزدیک تر بره .....میترسم گمش کنیم .
صدای دکمه های ماشین تایپ از بالای راه پله .....
-یکی دیگه هم انداخت.....حواست باشه پسر .....
صدای سوختن آخرین ذرات چوب ...هنوز همینجائیم ....جلوی شومینه ، و این موهای انیتاست که با بوی خاص شکلات و عود روی صورتمه .
صدای محکم دکمه های ماشین تایپ از بالای راه پله ها ...کی اون بالاست ؟...کیا اون بالان ؟
همون صدای خش دارو کلفت دوباره میگه : یکی دیگگه هم بالای برج انداخت .....
دستمو از زیر کمر انیتا بیرون میکشم ....امشب از بس از دانشگاه پوکیده شون حرف زد مغزم منفجر شد!...حس میکنم خون توی دستام بند اومده .
نگاهم به آرش میوفته که روی کاناپه ی دیگه ای دراز کشیده و حوله رو همونطور بالای سرش گذاشته .
اون صدای خش دار روی صدای ماشین تایپ میگه : داره لوس میشه ، با این یکی میشه هشتمیش ،...جالبه نه ؟ هه هه !
ریتم بارون کمی تند تر میشه .
دست بدون حسمو روی کاناپه میذارم و بلند میشم . تلو تلو خوران به طرف راه پله میرم .
صدای تایپ کند تر میشه . کیه که داره این موقع شب با ماشین ور میره ؟
بوی دود خاصی داره تیز میشه . از اون دودای از ما بهترون که بابا اصلا دوس نداره .......
صددای سرفه ی آنیتا لحظه ای منو به مکث وادار میکنه ، اما صدای خش دار که بار دیگه جمله ای رو زیر لب تکرار میکنه منو به راه پله ی نیمه تاریک میکشونه . اون به کسی فحش داد ....
سوسوی خفیف نوری که از شعله ی یه شمع کوچیک هم کمتره از اتاق بالای پله ها به بیرون میتابه .
نظرات
ارسال نظر