آرش نگاه داغش رو بین من و آذرتاش جا به جا میکنه .....
دستمو روی پای آرش میذارم و میگم : سازمانو منحل شده بدون .....
آذرتاش در ادامه ی حرفم میگه : بهتون توصیه میکنم حتی روی کمک خشایث هم سرمایه نذارین ، چون الان درگیر فصل آخر تحصیلی توی پاسارگاده .....
رو به آذرتاش میگم : کاراگاهای سازمان تو چه وضعیتی ان ؟
آذرتاش خنده ی تاسف باری سر میده و میگه : یادتون هست سه مماه قبل از رفتنتون اعلام شد که حقوق کارآگاهای سازمان قطع میشه ؟
سری به نشانه ی تایید تکون میدم و میگم : برای این بود که تمام سازمان روی پرونده ی غلام متمرکز بود ......باعث شد همه ی کارآگاها دفتر خصوصی بزنن و برای به دست آوردن پول اطلاعاتشونو با هم معامله کنن.
آذرتاش میگه : زیاد هم به ضرر سازمان نبود . چون تونست بیشتر اطلاعاتو از خود کارآگاها بخره .
-چطور ممکنه ؟
آذرتاش رو به آرش میکنه و میگه : قهوه تونو میل کنین !
نگاهی به آرش میندازم که قفل روی چهره ی آذرتاش در حال بازی با حلقه ی نقره ی وسط دستشه .
قهوه ها مونو از روی میز بر میدارم و استکان آرش رو به طرفش میگیرم .
آذرتاش هم همراه با ما مشغول نوش قهوه ی تلخ میشه .
آذرتاش میگه : تو جریان درست کردن دز نهایی سازمان پر شده بود از جیره خورای غلام .....جوری به نظر میرسید که دز نهایی داره برای خود غلام طراحی میشه و نه کسی دیگه .....مرخص کردن پرسنل باعث شد توی اون مدت چیزی از سازمان بیرون نره بلکه خیلی از جیره خورا رو لو داد .....ما اطلاعاتو از خود جاسوسا می خریدیم .....اونایی که یه زمانی برای سازمان کار میکردن .
آرش میگه : چطور شد که اتاق فکر اصلی از هم پاشید ....با این سیاستی که شما داشتین ؟
نظرات
ارسال نظر