رمان از ما بهترون 2| پست بیست و هفتم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

آرش و شهین نگاه خاصی بهم میندازن .
شهین میگه : خب ، قراره چیکار کنه ؟
-خب اون قراره برای من یه مهره ی مار خاص پیدا کنه ....یه نوع کم یاب ، میدونید منظورم چیه ؟
آرش میگه : خب اونوقت چه کمک به ما میکنه ؟
شهین حرف منو کامل میکنه و میگه : اگه بتونه یعنی یه عده اونو ساپورت میکنن....آنیا تو چجور یه همچین چیزی به ذهنت رسید ؟
سری تکون میدم و میگم : خیلی اتفاقی توی خونه ی اطلسی یه مشت خرت و پرت پیدا کردم .....تو اون بین یه مهره ی مار قدیمی بود که دیگه قدرت خودشو از دست داده بود ، اون جرقه شو توی ذهنم زد .
آرش میگه : مهره ی مار که خیلی راحت به دست میاد ، حتی سایتای اینترنتی هم این جور چیزا رو مث نقل و نبات میفروشن .
شهین میگه : البته اگه به جای مهره ی مار آشغال دیگه ای رو قالب نکنن.
شهین ادامه میده : در هر حال وقت خودتونو زیاد تلف نکنین چون من و مهین همین فردا باید بریم . هنوز معلوم نیست کجا بفرستنمون . احتمالا شما رو هم بخوان بفرستن .
آرش میگه : کجا ؟
-معلوم نیست ....فقط گفتم که اطلاع داشته باشید.
ساعتی بعد از شهین خداحافظی میکنیم .

موقع سوار شدن به ماشین گوشیم زنگ میخوره .

-بفرمایید !

صدای بمی میگه : خانوم آنیا ؟!

-خودم هستم .

صدا لحظه ای مکث میکنه و میگه : من برادر زاده ی اطلسم ، میدونید که....

-بله....

-...درباره ی ماموریتتون خبرایی دارم که بدردتون میخوره . ...

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...