رمان از ما بهترون 2| پست بیست و ششم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

شهین با سینی چای وارد هال میشه .

-مرسی شهین ، زحمت نکش...

شهین میگه : زحمتی نیست ....داشتم چایی میریختم،... خیلی به طور ناخواسته حرفاتونو شنیدم ....

آرش در حالیکه چاییشو مزه میکنه ، خنده ای ریز سر میده .

لبخندی میزنم و میگم : خب حرفای من خنده دار بود ؟

شهین ابرو های قهوه ایشو بالا میندازه و میگه : نه اتفاقا خیلی هم نگران کننده اس ، مهین شنیده که توی سازمان دهن به دهن پیچیده ، مامور پرونده یه ناشر زیر زمینی بوده .

آرش میگه : شهین خانوم ، به نظر شما اگه آنی استعداد این طور کارا رو نداشت میتونست وارد این پرونده بشه ؟

شهین پوزخندی میزنه و میگه : بر منکرش لعنت ، اما از شما بعید بود که تو این مورد طرف آنیا رو بگیرید .

مشتی به بازوی آرش میزنم و میگم : استعداد چه جور کارایی ؟ مگه من خلاف کارم ؟

آرش میگه : خلاف سنگینه دیگه .

شهین میگه : آنیا ، ما دوس داریم تا پیدا کردن آخرین خال سیاه یه جو آرومی توی سازمان باشه ، مواظب باش بی هوا کاری نکنی که ازت آتو بگیرن !

با لبخند میگم : اون کارا فقط تو دنیای خودم خلاف بود ، من الان دیگه اون جا نیستم .

آرش استکانو سر جاش برمیگردونه و میگه : از اینا بگذر ، از این یارو شمل بگید ، تونستید سر از کارش دربیارید ؟

شهین میگه : راستش هیچ نشونی از اون توی سازمان نیست ، نمی دونم چرا آنیا همیشه روی یه چیزای بی اهمیتی قفل میشه . میدونی منظروم چیه آنی ؟ ...خالای سیاه خیلی دست نیافتنی ترن ، حتی من شک دارم یکی مث شمل بتونه ما رو به یکی از سرشاخه ها برسونه .

آرش لحظه ای توی فکر فرو میره .

رو به شهین میگم : بذارید فقط چند روز دیگه بگذره ، من احساس میکنم اون یه چیزایی میدونه ...قراره برام یه چیزی پیدا کنه که اگه بتونه .....

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...