از روی چاله های آب توی حیاط می پرم . آرش به ماشینش تکیه داده . ماشینش نقره ایه و صندوق عقبش پف داره . مونده تا من اسم این جور چیزا رو یاد بگیرم .
آرش دستشو زیر چونه اش گذاشته و با ریلکسی به من نگاه میکنه . در رو که میبندم یه سلام کوچولو میکنم . آرشم فقط سری تکون میده .
فورا میپرم توی ماشین .
اونم سوار میشه و توی خیابون خلوت راه میوفتیم .
آرش میگه : دیشب که بهم زنگ زدی بیدار بودم . صدات یه جوری بود .
-چجوری بود ؟
-یه جوری ...ترسیده بودی ..صدات میلرزید ...اولش حرفتو باور نکردم ...آخه میدونی چیه آنی ..آیناز خیلی ساله که مرده .
-حق داری .
شیشه ی ماشینو پایین میکشم . سایلنت به خیابون نگاه میکنم . برگای زردو دوس دارم .
آرش میگه : ناراحتت کردم ؟
دستمو زیر چونه ام میذارم و میگم : نه آرش ....سر چهارراه بپیچ غرب.
بعد نیم ساعت خیابون گردی به یه محله ی قدیمی تو پایین شهر میرسیم . آرش میگه : فک نکنم بعد این خیابون محله ای باشه .
نگاهی دقیق به دور و اطراف میندازم . سعی میکنم شب قبل رو به یاد بیارم .
از ماشین پیاده میشم . چند قدم کنار جدول راه میرم . نگاهی به درخت بید میندازم . امکان داره من دیشب این جا اومده باشم . دستامو توی جیب مانتوم فرو میبرم .
نفسای آرشو پشت سرم حس میکنم .
-یادت نیومد ؟
هوفی میکشم و سری به علامت نه تکون میدم .
آرش میگه : آنی مطمئنی همین محله اس ؟
-نمی دونم....من چشمی یادمه ....خیابونی که رفتیمو یادمه ....ولی الان نمی دونم کدوم یکی از این کوچه هاس ....باید بگردم .
نظرات
ارسال نظر