رمان از ما بهترون 2| پست بیست و دوم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

از روی چاله های آب توی حیاط می پرم . آرش به ماشینش تکیه داده . ماشینش نقره ایه و صندوق عقبش پف داره . مونده تا من اسم این جور چیزا رو یاد بگیرم .

آرش دستشو زیر چونه اش گذاشته و با ریلکسی به من نگاه میکنه . در رو که میبندم یه سلام کوچولو میکنم . آرشم فقط سری تکون میده .

فورا میپرم توی ماشین .

اونم سوار میشه و توی خیابون خلوت راه میوفتیم .

آرش میگه : دیشب که بهم زنگ زدی بیدار بودم . صدات یه جوری بود .

-چجوری بود ؟

-یه جوری ...ترسیده بودی ..صدات میلرزید ...اولش حرفتو باور نکردم ...آخه میدونی چیه آنی ..آیناز خیلی ساله که مرده .

-حق داری .

شیشه ی ماشینو پایین میکشم . سایلنت به خیابون نگاه میکنم . برگای زردو دوس دارم .

آرش میگه : ناراحتت کردم ؟

دستمو زیر چونه ام میذارم و میگم : نه آرش ....سر چهارراه بپیچ غرب.

بعد نیم ساعت خیابون گردی به یه محله ی قدیمی تو پایین شهر میرسیم . آرش میگه : فک نکنم بعد این خیابون محله ای باشه .

نگاهی دقیق به دور و اطراف میندازم . سعی میکنم شب قبل رو به یاد بیارم .

از ماشین پیاده میشم . چند قدم کنار جدول راه میرم . نگاهی به درخت بید میندازم . امکان داره من دیشب این جا اومده باشم . دستامو توی جیب مانتوم فرو میبرم .

نفسای آرشو پشت سرم حس میکنم .

-یادت نیومد ؟

هوفی میکشم و سری به علامت نه تکون میدم .

آرش میگه : آنی مطمئنی همین محله اس ؟

-نمی دونم....من چشمی یادمه ....خیابونی که رفتیمو یادمه ....ولی الان نمی دونم کدوم یکی از این کوچه هاس ....باید بگردم .

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...