زیر لب تکرار میکنم : با بچه ها ؟ !
آرش سری تکون میده و منو به طرف میزی که گوشه ی رستورانه می بره .
آرش صندلی رو برام عقب میکشه . یه لحظه با تعجب بهش نگاه میکنم و میشینم .
اون میگه : سلیقه ام چطوره ؟ خوشت میاد ؟
نگاهی به دور و اطراف میندازم . دکور شکلاتی داره و روی همه ی میز ها گل قرمز وجود داره . رو میزی ها کرمی رنگن . قاب عکسا هم همه از گل و بلبل و لیلی و مجنونن....پاتوق خوبیه با بچه ها !
نگاهی شیطنت امیز به آرش میندازم . دوس دارم بهش بگم : داداش تو جنتلمن تر از این حرفایی!
ولی میگم : خوش یلیقه ای ، البته تو و بچه !
آرش بلند میشه و کاپشنشو روی پشتی صندلی میندازه . رو به من میگه : تو چرا لباس گرم نپوشیدی ؟ تو این بارون ، با این مانتوی نازک اومدی بیرون ؟
نگاهی به مانتوم میندازم و میگم : هوا که سرد نیست !
گارسونی رو میبینم که به طرف میزی میره که خانوم و آقای جوونی پشت اون نشستن . اقاهه خیلی شیک و مجلسی غذا رو سفارش میده . خانومه سرشو بالا گرفته و نقطه ای از میز نگاه میکنه . دماغش به طرز عجیبی کوچیکه . شاید از اون گارسون بدش میاد ، چون به شدت از نگاه کردن به اون اجتناب میکنه . ....شایدم ...
-آنی ! داری به چی نگاه میکنی ؟
رو به آرش میگم : هیچی !
آرش میگه : اینطوری به کسی خیره نشو !
لبخندی می زنم و میگم : این چیزا برام تازگی داره ...فقط کنجکاو شدم ...
سری تکون میده و میگه : می فهمم....
گارسون بالاخره سر میز ما هم میاد و میگه : شبتون بخیر ...
آرش در مواجهه با گارسون 180 درجه تغییر میکنه و مثل اون مردی میشه که همراه اون خانوم مغروره . رو به من میگه : شما چی میل دارید ؟
نظرات
ارسال نظر