رمان از ما بهترون 2| پست چهارم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

به نظر میاد این وسایل مال یه رمال تازه کار مسخره باشه . بیشتر به درد بچه بازی میخوره تا فال گیری .
یکی از قرعه ها رو بر میدارم. مثل چن تا تاس میمونه که به هم چسبونده باشن . با دقت به نقطه هاش نگاه میکنم . یه تاس برنجیه که جدیدا ساخته شده . چیزی منو وسوسه میکنه که صفحه رو بذارم وسط و نقطه بریزم !
همه ی وسایل رو به داخل جعبه بر میگردونم . اگه بتونم با رمل ، نقطه های کور رو پیدا کنم خیلی عالی میشه . اما برای این کار الان وقت مناسبی نیست .
بعد از عوض کردن لباسام برای گذروندن وقت یکی از کتابای کمونیستی رو از توی کتابخونه بیرون میارم و مشغول مطالعه اش میشم . این کتابارو توی کارگاهای فنگ شویی به کار آموزا میدن تا غایت رو خود انسان معرفی کنن .
نمونه ی این کتابا توی دنیای ما هم وجود داره . وقتی که 16 ساله بودم ، یکی از دوستام ، یکی از این کتابارو به من داد . از قضا یه رمان کت و کلفت بود و نویسنده اش خیلی روی زبونا افتاده بود .
یادمه درست یک فصل تا آخر اون کتاب مونده بود که پدرم مچمو گرفت و بعد از خوابوندن یه سیلی تر و تمیز پای گوش من ، کتاب رو نابود کرد .
الان که این کتابو توی دست دارم احساس میکنم صدای زنگ اون سیلی توی گوشامه . اما الان من بزرگ شدم و دیگه بابا این جا نیست!

جلوی آیینه نشستم وفصل پایانی کتاب رو میخونم. صفحه ی گوشیم داره روشن و خاموش میشه . این خود آرشه !

اما با به یاد آوردن اطلسی خوشحالیم فروکش میکنه . احساس میکنم که کوچکترین صدایی رو از هر گوشه ی خونه میشنوه .

تماس آرش رو رد میکنم و با پیامک میگم : من نمی تونم صحبت کنم ، کاری پیش اومده ؟

آرش بعد از چند لحظه جواب میده : یکی از خال مشکی ها رو پیدا کردین ....اگه امشب باشی ، یه سر میریم پیشش ....

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...