چن لحظه مکث میکنیم . لحظه ای بعد خداحافظی میکنم .
نگاهی به اتاق میندازم که چیدمان قهوه ای و خاکستری داره . میز مطالعه خاک گرفته . توی کتابخونه فقط چن تا کتاب کمونیستیه . زیر تابلوی گوزنی که روی دیواره ، یه کمد بدون در وجود داره ، که توی اون یه مجسمه ی کچی از یه الهه گذاشته شده .
گوشه ی اتاق یه لونه ی موش وجود داره . حاشیه ی دیوار های هم محل رفت و آمد عنکبوت هاست .
نور کمی از پشت پرده به داخل میاد . برده ها رو میشکم . پنجره به یه محوطه ی کوچیک گود باز میه . یه گودی که حدود پنج متری میتونه باشه . و اون پایین یه در کهنه ی زنگ زده وجود داره . یه در کوچیک که نمی دونم به چه جور جایی باز میشه .
پرده رو دوباره میکشم . چمدونمو روی تخت میذارم . صدای جیغ فنرای تخت بلند میشه . دستی روی ملافه ی پلاسیده ی تخت میکشم . روی زمین زانو میزنم و به زیر تخت نگاهی میندازم .
بوی عجیبی که خبر از کهنگی میده توی دماغم میپیچه . چن تا جعبه و کارتن دیده میشه . با یه سری روزنامه باطله و مجله ی جدول!
تکه شیء براقی که کنار مجله هاست توجه منو جلب میکنه . دستمو از میون تار عنکبوتا به طرف اون شی ء براق می برم . وقتی که به صورتم نزدیکش میکنم می فهمم که یه تاس رمله ....چن لحظه با دقت بهش نگاه میکنم . از این پیرزن نبود که توی خونه اش از این چیزا پیدا بشه .
تاس رو روی تخت میذارم و دوباره به زیر تخت نگاهی میندازم . جعبه ای برنجی رو بیرون میارم . درش قفل نیست ....در جعبه رو باز میکنم . به یاد مرحوم پدربزرگم میوفتم . توی این جعبه چن تا جدول اعداد و قرعه ی رمله . یه اسطرلاب نسبتا بدرد نخور که خیلی ناشیانه ساخته شده هم دیده میشه .
نظرات
ارسال نظر