رمان بازگشت به لموریا 2| پست دویست و یازدهم
نوشته شده توسط:ارغوان در | ۲۳ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۹:۵۴ | ۰ دیدگاهخب نمی دونم این کار چقدر مفیده اما من که دوستش دارم و به واسطه اش می تونم ساعت ها راجب موضوع مورد علاقه ام یعنی رنگ ها مطالعه کنم؛ تعبیر خواب روانشناسی، مراقبه، رنگ شناسی.
فعلا وقت شما بخیر باشه. خوشحال شدم باهاتون صحبت کردم.
.
.
.
ساعت 10 صبحه. تازه روزم رو شروع کردم. با وسوسه ی این که خواب های جدیدم رو بنویسم، پروژه ام رو تموم کنم و خودمو برای تحویل پروژه ام آماده کنم.
خواب تیدیان و بدروس و یکی دیگه از بچه های گروه بازی سازی رو می دیدم. تیدیان و بدروس می خندیدن. می گفتن: حتی درون این کالبد و چهره ی خسته ای که پیدا کردی، هنوز هم مثل یه بچه گربه ای و روحیه ی طنز داری. (البته این حرفا رو با ادبیات عجیبی می گفتن، مطمئن نیستم زبان فارسی بوده باشه.)
دیشب دوباره درس جدیدی درباره ی گیاهان یاد گرفتم. بذر هایی توی دست داشتم. با خودم می گفتم: اگر این بذر ها رو بکارم، رشد می کنن، گل های رنگی میدن، با گل هاشون می تونم رنگ های مختلف رو مطالعه کنم.
دیروز، حین تلاش برای مطالعه ی رنگ ها با خودم میگفتم: فکر نکنم این کاری که انجام میدم، ربط خاصی به برنامه ی روحیم داشته باشه و کمکم کنه که اون بازی رو بنویسم ولی این خواب احتمالا می خواست بگه؛ چندان هم بی ربط نیست.
دیشب از روی کنجکاوی رفتم و سرچ کردم "سریال بریتانیا" تا ببینم چیزی که توی خواب شنیدم و بهم توصیه شد وجود خارجی داره یا نه. دیدم واقعا همچین سریالی ساخته شده؛ محصول سال 2018 بود. همون دیشب حدودا 3 قسمتش رو دیدم.
پر از سمبل های باستانی و جادویی بود. پر از شخصیت های کاهن و جادوگر و ساحره. کمی برای طبع لطیف من دلهره آور بود اما نه اونقدر ها. اگر بخوام چیزی که تا الان از این فیلم یاد گرفتم رو به طور خلاصه بگم اینه که؛ روان افرادی که از قدرت های ذهنی و روانی سو استفاده می کنن و فقط به فکر منفعت خودشون هستن پر از ترس، حالت بقا و دلهره از بابت فرا رسیدن مرگه. گرچه تعریف این افراد از مرگ متفاوته. طمعی بیمارگونه و تموم نشدنی درون این افراد هست که به شدت آسیب پذیرشون می کنه. این آسیب پذیری رو اغلب پشت چهره یا رفتاری ترسناک و دلهره آور پنهان می کنن.
درسی که از این فیلم گرفتم اینه که: موجودات یا آدم هایی که ازشون می ترسم هم مثل بقیه نقص هایی دارن، اگر اون نقطه ضعف ها رو به خوبی بشناسم دیگه ازشون نمی ترسم.
.
.
نظرات
ارسال نظر