رمان بازگشت به لموریا 2| پست دویست و نهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

به کاغذ ها نگاه کردم. طرح ها چاپ شده بودن، نسخه ی اصلی نبودن. یک سری طراحی با قلم جوهری سیاه بودن. از آناتومی انسان کشیده شده بودن. از دوران جنینی تا اوایل نوجوانی.

طراحی ها به نظر خیلی قدیمی بودن. با مهارت خوبی هم ترسیم شده بودن. روی یه کاغذ بزرگ دیگه طرح های معمارانه ای ترسیم شده بود. معماری بخش های مختلفی از یک کاخ بود. این طراحی هم پر جزئیات و قدیمی به نظر می رسید. هیچ کدوم از اون ها کار من نبود. به دختر گفتم: نه اون ها کار من نیست. من طرح های رنگی کشیدم، نقاشی های من فرق داره. این ها رو از بسته های دیگه برداشتی.

هم کلاسیم گفت: من این مدل طرح ها رو بیشتر دوست دارم و می خوام ازشون برای تزئین کلاس استفاده کنم. چون علمی و حرفه ای به نظر می رسن و وقتی آدم بهشون نگاه می کنه می تونه ازشون چیزی یاد بگیره.

وقتی از خواب بیدار شدم، یاد روزنامه دیواری های بزرگ و نازکی افتادم که زمانی توی مدارس ما می فروختن. این روزنامه دیواری ها مخصوصا مورد علاقه ی افرادی بود که تب و تاب زیادی برای کنکور و نمرات امتحانات پایانی شون داشتن. درست یادم نمیاد کدوم موسسه این روزنامه دیواری ها رو چاپ می کرد و می فروخت. اما کمابیش، بازاریاب هاشون رو به یاد میارم که دونه دونه به مدارس و سرکلاس ها می رفتن و برای دانش آموزا صحبت می کردن. ایده شون این بود که با چسبوندن این کاغذ ها به دیوار، می تونید مدام این کلمات زبان انگلیسی و عربی یا جزوه های کوتاه درس های دیگه رو مطالعه کنید و به حافظه بسپارید. یادمه نیلوفر چند تا از این ها رو خرید و خیلی هم ازشون تعریف می کرد. من چشم دیدن کتابای درسی و مدرسه رو نداشتم چه برسه بخوام به دیوار اتاقم این کلمه ها رو بزنم. این کاغذ دیواری ها به همون سرعت که به چشم اومدن، از چشم هم افتادن. چون شاید ایده ای که پشت این کاغذ ها بود با روان آدم جور نبود.

من اگر بخوام چیزی روی دیوار اتاقم نصب کنم، ترجیح میدم منو به فکر فرو ببره. در عین حال، دیدنش به چشمم لذت بخش باشه. این روزنامه دیواری ها وحشتناک بودن.

.

.

.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...