فرشته ای که روز شنبه بهش نسبت داده شده در واقع لزوما برای این روز نیست، این فرشتگان انرژی ها و علوم مختلفی دارن، و تعدادشون خیلی بیشتر از تعداد روز های هفته است. این فرشته، کاسیل نام داره. سابقا فقط یک بار به یاد دارم که به کمک یک فایل صوتی مراقبه ی هدایت شده، که توسط یک سایت اینترنتی درست شده بود، با این فرشته مراقبه کردم. می تونم تجربه ام رو به خوبی به یاد بیارم. تجربه ای بسیار خوش آیند بود. بعد از مراقبه خوابم برد و دیدم که به همراه ارواح دیگه ای مثل خودم، وارد یک شهر شدیم که درباره اش چیز هایی شنیده بودیم اما برامون جدید و آشنا بود. این شهر از سنگ هایی به رنگ روشن مثل کرمی و زرد روشن ساخته شده بود و مجسمه های زیبایی درون میدان های این شهر نصب شده بود. اطراف میدان ها، صندلی های سنگی تمیز و زیبایی چیده شده بود. به نظر می رسید هر شب درون این میدان ها جشن بود. اما اون لحظه که ما وارد شهر شده بودیم، هیچکس اونجا نبود. ما به سمت برج یا قصر شهر رفتیم. جایی که حاکم اون شهر زندگی می کرد. انگار که در بدو ورود به ما گفته شده بود به سمت اون قصر برید. شاید هم به طور ذاتی این کار رو انجام می دادیم.
همون طور که گفتم من تنها نبودم و افراد دیگه ای هم مثل من برای دیدن حاکم اون شهر اومده بودن. چند نفرشون بدبین شدن و گفتن که: ما شنیدیم حاکم این شهر مستبد و بدجنسه.
برخی از این افراد، قبل از رسیدن به قصر برگشتن و مسیر رو ادامه ندادن. اما من می خواستم بدونم حاکم اون شهر حقیقتا کیه که این همه داستان ها و افسانه های مختلف در موردش وجود داره.
وقتی به قصر رسیدیم، خودم رو پشت میز مستطیلی طولانی ای دیدم. روکش و اشیای روی این میز، زمینی نبود. طراحی ساده ای هم نداشت و فوق العاده ظریف و زیبا بود.
دختری با صورت گرد و کودکانه و مو های بلند، در راس میز بود. من و افرادی که به دیدنش رفته بودیم تعداد مون خیلی کم بود. به راحتی روی صندلی های نزدیک حاکم نشستیم. آناتومی این دختر حاکم، از همه ی ما بلند تر و درشت تر بود. چشم های درشت زیبایی هم داشت.
لباس یکسره و بلندی پوشیده بود که به چشم من بیشتر به رنگ آبی روشن یا فیروزه ای خیلی روشن بود. موهاش هم صاف و بلند و رنگی بود. طیف هایی تقریبا به رنگ لباسش داشت.
برای ما عجیب بود که همچین موجودی که به نظر خیلی تکامل یافته تر از ما بود، اجازه داده که اینطور کنارش بشینیم و با ما مثل دوست های صمیمیش برخورد می کرد.
اون چیزی مثل سماور یا فلاکس، کنار دستش داشت و به کمکش برای همه ی ما چایی ریخت. این دستگاه هر چیزی که بود، ظاهر جذاب و خوش نقش و نگار و زیبایی داشت. این کار ایشون هم برای ما خیلی عجیب بود.
نظرات
ارسال نظر