رمان بازگشت به لموریا 2| پست صد و نود و نهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

مادرمو عقب کشیدم. از چهره اش می ترسیدم. اما دوستش داشتم. از این که توی اون حالت می دیدمش خیلی ناراحت بودم. آرزو داشتم به نحوی بهش بگم چقدر دوستش دارم و چقدر برام عزیزه. بهش گفتم: من خیلی دوستت دارم مامان، من نمی خوام که از پیش مون بری، طاقت ندارم ببینم ناراحتی و داری درد می کشی. من نمی خوام روزی رو ببینم که تو نیستی.

با همون حال پر از گریه بغلش کردم. اونم منو بغل کرد. حس کردم قلبش به رحم اومد و خواست که اون اعتیاد لعنتی رو کنار بذاره. خواست که تلاش خودش رو انجام بده.

در واقعیت مادر من هیچ وقت معتاد نبود و مادربزرگم هم اصلا همچین شخصیتی نداشت. منم هیچ وقت همچین تاثیر و نفوذی نداشتم. این خواب فقط تصویری از ارکان روان خودم بود. آرکتایپ والدین من آسیب دیده بود و نمی تونستم روانم رو به خوبی مدیریت کنم. چون درگیر رفتار های بیمار گونه ای بودم. تصویری از حس قربانی بودن، غم و غصه و بی میل بودن به زندگی.

آرکتایپ کودک من اما قدرت خوبی داشت اما خودشو دست کم گرفته بود. این خواب برای من سمبل خلاقیت و هنر هست که باعث شد بیشتر به خودم احترام بذارم و انرژی خودمو تغییر بدم و دیگه به گذشته برنگردم.

وقتی از این خواب بیدار شدم، اون انرژی کهنه و سنگین تا حد زیادی از بین رفته بود و انرژی جدید رو درون ستون فقراتم به شکل خیلی گرم و خوش آیندی احساس می کردم. اما می دونم که لازمه مراقبه هامو ادامه بدم و بخوام که بقیه ی انرژی های کهنه هم پاک بشن.

.

.

.

من امروز 15 پاکت نامه ی قرمز رنگ درست کردم، چون قصد داشتم برای فرشتگان مربوط به روز های هفته نامه بنویسم، هر روز یک نامه، و ازشون بخوام که از طرف من، هدیه ی زیبایی برای پارسا بفرستن و مراقبش باشن. در مقابل ناراحتی های روانی، انرژی های سنگین و هر چیزی که ممکنه آزارش بده ازش محافظت کنن.

من چیز خاصی در مورد فرشته ها نمی دونم. حتی گاها دیده بودم که برخی مکاتب در مورد شون چیز های بسیار بدبینانه ای نوشتن. من علاقه داشتم تجاربی از طرف فرشتگان داشته باشم و بتونم درک شون کنم و نامه نگاری ای که امروز شروع کردم اولین تجربه نبود.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...