رمان بازگشت به لموریا 2| پست صد و نود و ششم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

کشاورز ها خوشحال میشدن. مسیر رو نشونم می دادن. می گفتن: ما دوست داریم که دیگران هم بیان و از این مسیر رد شن. البته اگر قصد خوبی داشته باشن و نخوان که زمین ها رو خراب کنن.

بهشون گفتم: شما افراد شرافت مندی هستین، زمین های شما نه تنها خراب نمیشه بلکه عده ای میان و داوطلب کمک به شما میشن.

از جاده گذشتم. به شهر رسیدم. وارد ساختمون شدم. پشت در یک اتاق بودم. اون جا مثل یک کتابخونه یا دفتر روزنامه یا ترکیبی از چند مرکز بود. بیشتر شون لباس نظامی پوشیده بودن. اون جامعه شدیدا درگیر یک جنگ بسیار طولانی و فرسوده کننده بود.

زن و مرد، لباس نظامی پوشیده بودن و علوم نظامی یاد می گرفتن. تنها افرادی از احترام برخوردار بودن که افتخارات بیشتری درون جنگ کسب کرده بودن و علم نظامی بیشتری داشتن. یکی از افرادی که درون سالن بود رو خوب می شناختم. در واقع روحش رو می شناختم. اون فردی بود که وقتی به سیاره ی زمین اومد، شخصیت پیکاسو رو رقم زد. چهره اش با چهره ی زمینیش فرق داشت. اون جا مرد تنهایی بود که مردم براش ارزشی قائل نبودن. نقاش خوب و با مهارتی بود اما دوستان و اطرفیانش به حرفاش اهمیتی نمی دادن.

اون روز اتفاقی افتاده بود. یک مرد نظامی آسیب دیده بود. دوستانش به علاوه ی همسرش که همه نظامی بودن درون اون سالن حضور داشتن. همه از این که این افسر جنگی آسیب دیده بود خیلی متاسف بودن. زنش داشت گریه می کرد. می گفت: اون حاضر نیست دیگه به جنگ برگرده، ما مجبوریم جدا بشیم.

من از دیدن این صحنه متاسف شدم. با خودم گفتم: اگر من جای این زن بودم از جنگ کنار می کشیدم. به هر صورت این جنگ همین الانش هم مشخصه که بیهوده است. اگر من جای این زن بودم، می رفتم و با همسرم درون یک کلبه ی روستایی زندگی می کردم و از فرصت باقی مونده برای عشق ورزیدن به مرد مورد علاقه ام استفاده می کردم.

حس می کنم پیکاسو می خواست حرف بزنه. اون هم ظاهرا از جنگ خوشش نمی اومد. جمله ای گفت. اگر درست فهمیده باشم، گفت که: این جنگ رو رها کن، مگه نه این که همسرتو دوست داری؟ جنگو رها کن تا مجبور نباشی ازش جدا بشی.

حرف پیکاسو به مزاج دیگران خوش نیومد و باهاش به شکل تحقیر آمیزی رفتار کردن. جوون نقاش، چقدر از برخورد دیگران رنجید. خیلی احساس تنهایی می کرد. دلم می خواست بتونم بغلش کنم و بگم: اشکالی نداره، نگران نباش و به عقیده ات شک نکن. مطمئن باش که این جنگ بیهوده است.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...