رمان بازگشت به لموریا 2| پست صد و هشتاد و ششم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

اگر بخوام مدام و به موقع جواب همه رو بدم، نمی تونم کارامو تموم کنم و انرژیم خراب میشه. چون اغلب چیزی ازم می خوان و خواسته شون هم ربطی به چیز های مفید نداره. چیز هایی برای خودشون می خوان. مثلا اگر در مورد چاکراها یا تعبیر خواب ازم پرسیده شه، واقعا مشکلی ندارم ولی خواسته های دیگه شون رو اصلا علاقه ای ندارم برآورده کنم. به طور مثال ازم می خوان برم توی گروه های فامیل و دوستی یا تماس تصویری بذارن و درباره ی اینکه خوشگلم یا زشتم حرف بزنن. یا بپرسن که فلان دستور پخت رو چجور اجرا می کنم.

اصلا دوست ندارم درگیر همچین مسائلی بشم. بذار راجبم هر فکری می خوان بکنن. من نمی خوام وقت و انرژی ای که راهنما های روحیم برام فراهم کردن رو صرف آدم هایی کنم که نگران گرون شدن رژ لب یا افت قیمت سهام شون هستن.

من مشغول کارام هستم. مطالعه ی رنگ ها رو شروع کردم. توی وقت آزادم از لغت نامه ها یادداشت برداری می کنم و سعی می کنم با مفاهیم و کلمات جدید آشنا بشم تا کتاب های کامل تری بنویسم. اما نمی دونم چقدر طبق برنامه پیش میرم. به نظر شما کند نیست؟ حس می کنم باید زود تر از این ها به مباحث مهم تری مثل ریاضی و درک خطوط می رسیدم.

خواب هام هنوز دارن درباره ی سمبل گیاهان تعلیمم میدن. امشب خوابی دیدم که جزئیاتش رو درست یادم نیست اما حس می کنم داشت درباره ی اهمیت پیوند، قلمه زدن یا بهبود نژاد گیاهان حرف می زد و می گفت که این کار چقدر حساسه و نیاز به صبر و حوصله  و ریسک پذیری زیادی داره. این خواب برای من سمبل ایده هایی هست که توی سرمون پرورش میدیم یا ایده هایی هست که مجبور میشیم در طول زمان تغییر شون بدیم یا اصلاح شون کنیم.

درست مثل این بازی، که زمانی نوشتمش، به کمک عده ای تکمیلش کردم و احتمالا بعد از این که به این دنیا اومدم، طی تست های ثانویه ای مشخص شده که هنوز باگ هایی داره و حالا سعی دارن طی خواب ها این نکته رو شدیدا گوشزد کنن که تک روی نکنم و به ایده ای که درونم هست اکتفا نکنم.

من درک می کنم که ایراد درون این بازی، به علت چند ایراد روانی فاحش هست که درون خودم وجود داره و یک جورایی چالش زندگی فعلی خودمه و تنها در صورتی می تونم این ایرادات رو درون بازی برطرف کنم که خودمو از درون تغییر بدم و اون باگ های روانی رو برطرف کنم.

به امید دیدار آقای تسلا، خوشحال شدم باهاتون صحبت کردم.

.

.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...