رمان بازگشت به لموریا 2| پست صد و هشتاد و سوم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

الان ساعت تقریبا 6 عصره و تازه از خواب بیدار شدم. چقدر فکرم بیخود مشغول بود و ناراحت بودم. ناراحت بودم چون نتونسته بودم جواب افرادی که بهم ایمیل داده بودن رو دونه دونه بدم و نگران بودم که مبادا نیاز به کمک مهمی داشته باشن و من در قبال شون مسئول باشم.

خواب امروز، جواب تمام دل مشغولی ها و سوالاتم رو داد. خواب می دیدم دارم توی حیاط خونه ی پدریم بازی می کنم. شب شده و می خوام برم توی خونه. اما مرغ و خروس های توی حیاط دنبالم میوفتن و می خوان بهم حمله کنن. مرغ و خروس ها دچار بدبینی بیمار گونه ای شده بودن و فکر می کردن من یه موجود آزار گرم. لحظه ای از خودم دور شون کردم و در مقابل حمله هاشون از خودم دفاع کردم.

مجبور شدم چند لحظه نوک شون رو بگیرم و به گوشه ای از حیاط پرتاب شون کنم. این کار ناراحتم کرد. دوست نداشتم با مرغ و خروس ها اینطور رفتار کنم. رفتم توی خونه. توی اتاقی دراز کشیدم تا استراحت کنم. مادرم زنده و جوان و زیبا بود. خنده رو و پر از آرامش. کنارم نشسته بود. داشت برای شام، سیب زمینی پوست می کند تا سرخ کنه.

می خواستم درباره ی مرغ ها بهش بگم و ازش بخوام کاری کنه که مرغ ها بهم حمله نکنن یا از حیاط بیرون شون کنه یا براشون قفسی بذاره. جملاتم رو بریده بریده می گفتم. از شدت خستگی و کمبود انرژی، مدام به خواب می رفتم. مادرم گفت: ما فقط یه خروس توی حیاط داریم که اونم معلوم نیست کجاست. اغلب خبری ازش نیست. حتما خواب دیدی. می دونی هم تعبیر خوابت چیه مگه نه؟ تو تعبیر خواب روان شناسی بلدی. ارغوان منم خواب جدیدی دیدم. می تونی برام تعبیرش کنی؟

گفتم: چه خوابی دیدی؟

گفت: خواب خورشیدو دیدم.

به سرعت یاد خوابم در مورد مردم پرتال خورشیدی افتادم. می خواستم به کمک اون خواب، مفهوم سمبل خورشید رو برای مادرم توضیح بدم. می دونستم توضیح دادن در مورد این مفهوم، انرژی و آمادگی بالایی می خواد و من انرژی نداشتم. دوست داشتم سریع تر بهش بگم. چون حس می کردم موضوع خیلی مهمیه و وقت کمه.

اما توی خواب، خستگی بهم غلبه کرد و از حال رفتم.

تمام خواب های دیگه ام هم همین مفهومو داشت. به نحوی سعی داشتن بگن که انرژیتو برای مفید ترین کاری که می تونی انجام بدی جمع کن. خیلی ها کمک های فردی و شخصی نیاز دارن. اما اگر تمام انرژیتو برای کمک های فردی و شخصی قرار بدی، نمی تونی مهم ترین و مفید ترین کار ممکن رو انجام بدی.

خب خیلی خوشحالم که نگرانیم بابت مساله ی اخیر هم حل شد و می تونم با وجدان راحت به ادامه ی کارهام مشغول بشم.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...