رمان بازگشت به لموریا 2| پست صد و هشتاد و یکم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

.

.

نامه ی دهم

از طرف ارغوان به روح آقای نیکولا تسلا که هاله ی نارنجی داره.

سلام آقای تسلا، امیدوارم حالتون خوب باشه. حال منم رو به راهه و بعد از نوشتن این نامه میرم که صبحونه بخورم و تلاش کنم که خواب دیشبم رو فراموش کنم. با نامه ای که در مورد کتاب مورد علاقه ام نوشتم حس می کنم آبروم رفته. حس می کنم دیگه روم نمیشه برگردم محله مون در لمورستان. اصلا به قول چشم قشنگ میرم درون کهکشان های دور افتاده محو میشم. من از همین تریبون اعتراف می کنم که با سلیقه ام در مطالعه ی کتاب گند زدم. من از همه ی مردم لمورستان، بازاریا، عمده فروشی ها، کارگزاران بورس، صنف طلافروش ها، مربی های مهد و بستنی فروشی ها معذرت می خوام. من جوونی کردم، نفهمیدم این کتابی که دست می گیرم چه انرژی ای داره.

حالا بماند که چقدر آبروم پیش چشم قشنگ و دوستاش رفته. اگر یه سفینه داشتم واقعا الان در کهکشان های دور محو شده بودم.

خلاصه آقای تسلا، امیدوارم هیچ وقت به این وضعیتی که من دچار شدم دچار نشین.

برای امروز می خوام کمی پاکسازی و مطالعه کنم اما یه سری ترکیب رنگ جدید درست کردم و احتمالا نصف روز رو نقاشی بکشم. حداقل خوبیش اینه فهمیدم نیازی نیست وقت و انرژیمو صرف خوندن اون کتاب کنم.

فعلا وقت تون بخیر باشه. خوشحال شدم باهاتون حرف زدم.

.

.

.

دیشب و امروز خوابای پریشونی می دیدم. چهره های شوم و عبوسی رو می دیدم که به من نگاه می کنن. گاهی از خواب بیدار می شدم و به سمبل هایی که دیده بودم فکر می کردم، اما اینقدر خسته بودم که دوباره به خواب می رفتم. وقتی هم که درون ذهنم سمبل ها رو مرور می کردم به این نتیجه می رسیدم که مجموعه ای از انرژی های روزمره ی سطحی و منفی هستن اما تنوع شون زیاده و به یکباره حمله کردن. مثل دلمشغولی ها و انرژی آدم ها و دوستای مختلف که به نحوی باهاشون در ارتباط هستم. یا حتی خواننده های کتابام.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...