رمان بازگشت به لموریا | پست صد و هفتاد و هفتم
نوشته شده توسط:ارغوان در | ۱۸ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۲:۰۸ | ۰ دیدگاه.
داشتم چاکرای قلبم رو پاکسازی می کردم و مشغول مراقبه بودم که خوابم برد. خواب دیدم نامه ای به دست دارم و رفتم پیش یک استاد مذکر و ازش عذر خواهی کردم. بابت این که اینقدر زیاد می نویسم.
این مرد خیلی متین و پر عشق و محبت بود. چهره اش رو درست ندیدم اما هاله اش خیلی خیلی عطر و بوی دوستان لمور منو داشت. و طرز حرف زدنش خیلی شبیه طرز حرف زدن تسلا بود.
چیزی که پیش از این متوجه شده بودم این بود که تسلا یه کم رویی خاصی توی حرف زدن داره. زیاد به جمله هاش فکر میکنه. بعضی جمله ها رو نیمه کاره میگه؛ فقط تا جایی یک جمله رو ادامه میده که پیام رو برسونه و بقیه ی جمله رو مکث میکنه. این مردی که امروز دیدم هم اینطور حرف می زد. بیشتر از طریق انرژی، یک مفهوم رو می رسوند و سعی می کرد از زبان خاصی برای حرف زدن با من استفاده نکنه.
منو برد به یک اتاقی که برای آرشیو کردن نامه ها و مقاله ها و رساله ها در نظر گرفته بود. ظاهرا اون ها یه نسخه از مطالعات و تحقیقات داشتن. این تحقیقات نه فقط مربوط به من بلکه خیلی از افراد دیگه بودن. البته کلی هم جای اضافه در نظر گرفته بودن.
من خیلی از دیدن این منظره تعجب کردم. این مرد در حالی که نامه رو با احترام و دو دستی از من می گرفت گفت: تو هر چیزی بنویسی و هر چقدر هم بنویسی من خریدارشم.
اون نامه ها و پیغام ها رو مثل دونه هایی می کاشت و وقت زیادی برای کامل کردن و پرورش جواب ها می ذاشت. انگار می خواست بگه من به موقع اش جوابی رو می فرستم که هم سودش به تو برسه هم دیگران.
راستش تردیدم در مورد این بود که این مرد واقعا نیکولا تسلا بود یا یه فرد دیگه؟ تردیدم از این بابت هست که هر کی بود خیلی عطر و بوی لمورین ها رو داشت، حتی طرز لباس پوشیدن و رفتارش با من.
من نمی دونم تسلا واقعا لمورین هست یا نه. جایی شنیده بودم اون اهل سیاره ی ونوسه و توی خوابی هم دیدم که رفتم به سیاره ی ونوس و اونجا ملاقاتش کردم.
به هر صورت این دوست عزیز مون هر کی که بود دستش درد نکنه. دیدن لطف و محبتش دلم رو شاد کرد. حتی بهم گفت: بیشتر به استراحت و آرامشت اهمیت بده. جای استراحتت رو دیدم که گاهی مناسب نیست، مثل همین الان.
راست می گفت. چون من معمولا حین نوشتن، روی زمین دراز می کشم و ممکنه به همین شکل هم بخوابم یا مراقبه کنم.
نظرات
ارسال نظر